انقلاب مشروطیت ایران در طول تاریخ چند هزار ساله ایران حادثهای شگرف و عظیمی محسوب میشود زیرا این انقلاب، نقطه عطفی در تغییر نگرش جامعه ایرانی به اجتماع، سیاست، دانش و ... میباشد بعد از انقلاب مردم ایران با ارزشهای جدیدی از قبیل دموکراسی، حقوق شهروندی و روابط نوین اجتماعی آشنا شدند و برداشتهای سنتی مردم در باب حکومتداری، طبقات اجتماعی و دانش و تعصب قومی و مذهبی به سختی تکان خورد. در این مقاله سعی میکنیم به طور خلاصه زمینهها و عوامل داخلی و خارجی تاثیرگذار در این انقلاب و اتفاقاتی که در مسیر پیروزی انقلاب مشروطیت واقع شد را مورد بررسی قرار دهیم: ...
در سال 1212 (ه . ق) همان سالی که فتحعلیشاه جانشین آقامحمدخان قاجار تاج پادشاهی را به سر نهاد، نبوغ نظامی ناپلئون شروع به خودنمایی میکرد که بعد از جنگها و پیروزیهای فراوان هفت سال بعد تاج امپراطوری فرانسه را به سر نهاد و نیز در سال سوم سلطنت فتحعلیشاه قاجار، تزار صلحجو و آرام روسیه یعنی پُل اول از دنیا رفت و پسرش الکساندر اول که درست در نقطه مقابل پدرش بود بر تخت پطر کبیر تکیه زد.
مقارن تاخت و تازهای آقامحمدخان قاجار و پادشاهی فتحعلیشاه دولت انگلستان رقبای سرسخت خود را از میدان استعمار شبه قاره هند بدر کرده و بیرقیب هندوستان پرنعمت را در سلطه خود گرفته بود. نه ناپلئون و نه الکساندر که هر دو در رأس قدرتی بزرگ بودند نمیتوانستند نسبت به قدرت استعماری انگلیس بیتفاوت بمانند این بود که الکساندر اول در همان آغاز پادشاهی بدون درنگ فرمان حمله به ولایات ایران یعنی گرجستان و قفقاز را داد تا راه خود را به سوی هند کوتاهتر کند شاید از این خوان یغما لقمهای بر گیرد. ناپلئون که مانند الکساندر ارتباط مستقیم و در نتیجه امکان ستیزهجویی نداشت ناچار در صدد برآمد که در دل فتحعلیشاه به هر حیلهای راه پیدا کند تا بتواند از طریق ایران برهند بتازد. انگلیس کهنهکار و دوراندیش نیز بیکار ننشست و دربار پادشاهی ایران را زیر نظر قرار داد تا هر نقشه حریفان را نقش بر آب کند و هر رشته را پنبه کند. به این صورت دربار پادشاهی ایران ناگهان مورد توجه شدید سه قدرت نیرومند جهان واقع شد و مرکز یکی از مهیبترین دیپلماسیها و وحشتناکترین دسیسهها گردید. نمایندگان سیاسی از فرانسه، انگلیس، روسیه و حتی عثمانی پشت سر هم به سوی تهران راه افتادند. به این صورت کشور ما به سرعتی برقآسا ناگهان در گردونه سیاست بینالمللی قرار گرفت .در میان این حوادث قوی که دیگران به تدریج سرنوشت ایران را رقم میزدند افق فکری فتحعلیشاه در اوایل پادشاهی خویش وسیعتر از افکار رئیس ایل عشایری نبود و در نتیجه مصائبی به بار آمد و سرنوشتی برای آن دوران ایران رقم خورد که نباید اتفاق میافتاد. البته در همان اوضاعی که ایران در میان اقیانوس استعمارگران افتاده بود و در بحبوحه همان مصائبی که از در و دیوار بر پیکر ایران فرو میبارید روزنه امیدی نیز گشوده شد به این معنی که پرتو خیره کننده تمدن اروپا بر مغزهای مستعدین تابیدن گرفت در نتیجه عدهای از آنان که متوجه عقبماندگی کشور خود شدند در صدد چارهجویی برآمدند. عباسمیرزا ولیعهد فتحعلیشاه قاجار از نخستین ایرانیانی بود که از عقبماندگی ایران رنج میبردند. رفت و آمدهای پیدرپی اروپائیان به دربار فتحعلیشاه و علیالخصوص ولیعهد (عباسمیرزا) باعث شد که زبانهای مختلف اروپایی که یکی از عوامل دگرگونی اندیشهها و روشنی افکار است در میان بزرگان رواج یابد. در این هنگامه عظیم عامل مهمی که مایه بیداری ایرانیان گردید جنگهای ایران و روس بود .شکستهای سختی که ایرانیان از روسها خوردند باعث شد که عباسمیرزا و درباریان آگاه متوجه عقبماندگی مملکت شوند و آنان را وادار نمود که در صدد اخذ تمدن اروپایی برآیند.
نخستین قدمی که برداشته شد این بود که معلمینی از فرانسه و انگلیس برای تنظیم قشون و تعلیم فنون نظامی استخدام نمودند و آنگاه به تاسیس کارخانههای توپریزی و تفنگسازی اقدام شد و در مرحله بعد تعدادی دانشجو برای تحصیل به انگلیس اعزام شدند این دانشجویان در بازگشت به وطن مصدر خدمات مهمی گردیدند. علاوه بر اصلاحاتی که در امور نظامی به عمل آمد در بهبود وضع اقتصادی مملکت نیز اقداماتی شد و کارخانجات متعددی احداث گردید و همچنین در زمینه ترجمه تعداد زیادی کتاب از زبانهای خارجی به فارسی ترجمه شد.
مجموع عوامل فوقالذکر باعث شد که افکار افراد مستعد و لایق به جنبش درآید و عشق به ترقی مملکت در قلوب آنان غنچه بزند. از متون تواریخ عهد قاجار چنین بر میآید که عباس میرزا و درباریان او از نوع حکومت مشروطه بیاطلاع نبودند فتحعلیشاه نیز ولو به طور مبهم از آن آگاهی یافته بود. در همین سالها در متون اشعار نیز مطالبی حاکی از عدم رضایت از وضع موجود و نکاتی برخاسته از افکار منقلب به چشم میخورد.
اقدامات عباسمیرزا با مرگ او تا 15 سال وتا ظهور امیر کبیر متوقف ماند.
امیرکبیر، عباسمیرزا، سیدجمالالدین اسدآبادی و صدها تن شخصیت دیگر همه از بزرگانی بودند که اگر محیط آمادگی میداشت مصدر خدمات بسیار مهمی میشدند متاسفانه استبداد مطلق پادشاهان قاجار میدان هر گونه فعالیت را بر روی آنان میبست. اینها گلهایی بودند که یکی دو باران موقت و غیره منتظره آنها را در کویر رویاند، امّا خشکی و خشونت ذاتی طبیعت اطراف ،آنها را نابود کرد.
یکی از اقدامات مهمی که در آن دوران انجام گرفت و مایه تحول عظیم اندیشهها و سبب تکان شدید مردم گردید انتشار روزنامه بود. البته عوامل بیداری افکار ایرانیان زیادند اما به شهادت افراد صاحب نظر در نهضت مشروطیت مهمترین عامل ،روزنامهها بودند. اولین روزنامه ایران بهوسیله میرزا صالح شیرازی که جزو اولین فارغالتحصیلان ایرانی از اروپا بود تحت عنوان «اخبار و وقایع دارالخلافه تهران» منتشر شد و در هر ماه یک شماره بیرون میآمد. در سالهای بعدازآن روزنامههای متعددی تا زمان مشروطیت منتشر میشدند از قبیل «شرف»، «تربیت»، «اختر»، «قانون» و ... پس از آن که انقلاب مشروطیت برپا شد تعداد روزنامهها فزونی گرفت به طوری که در دومین سال مشروطیت تعداد روزنامهها به 84 عنوان رسید تعدادی که از حد نیاز جامعه بیشتر هم بود و بعضی از روزنامهها اسامی عجیبی داشتند مثل «روزنامه حشرات الارض» ،البته در ادامه کار به انتشار روزنامه هم قناعت نشد و شبنامههای زیادی از هر کس و هر انجمنی از مخالف و موافق استبداد، مشروطه و حتی اشخاص ،از در و دیوار فرو میریخت و اینچنین جامعه ایرانی در حال دگرگونی بود.
بعد از دوران فتحعلیشاه و محمدشاه مظاهر جدید تمدن بیشتر به ایران وارد شدند. در دوران پادشاهی ناصرالدینشاه ورود تمدن اروپایی شدت و گستردگی بیشتری یافت. در دوران ناصری موسسهای بنام مجمعالصنایع بهکار افتاد که تمام صنایع مربوط به ارتش از قبیل ملیلهدوزی، زردوزی تا تفنگسازی و قدارهگری در آنجا تمرکز یافته بود. شهر تهران خیابانکشی شده، تلگرافخانه ،پستخانه، بیمارستان به سبک جدید، کارخانه ریسمانریسی، نساجی، ضرّابخانه، تفنگسازی، آسیاب بخار ایجادشد. علوم جدید شیمی ،فیزیک، داروسازی، گیاهشناسی، جغرافیا، ریختهگری و نیز علوم حسابداری، نقشهکشی، ریاضیات ،هندسه به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، آلمانی وروسی تدریس شد. پُلسازی، جادهسازی، علم نجوم، طب جدید نیزایجاد شد . تلفن، راهآهن، چراغ برق، عکاسی، ایجاد موزه و بسیاری از کارخانجات جدید به راه افتادند .در عادات مردم نیز تغییراتی ایجاد شد از قبیل نوشیدن چای، سواری با کالسکه و درشکه. استفاده از سماور، کشت پنبه، نیشکر، توتون و تنباکو و ایجاد چاه آرتزین، پوشش شیروانی با ورقهای گالوانیزه رواج یافت. استفاده از تلمبه، کبریت، چتر، اتو، چراغ نفتی واکس کفش، مبل در منازل، ساعت بغلی و واکسیناسیون، انواع نانهای شیرینی (بیسکویت) رایج شد. باغ وحش و تئاتر ایجاد شد. انواع گل از اروپا به ایران آمد، بسیاری از میوهها و سبزیهای جدید از قبیل سیبزمینی، گوجه فرنگی، هویچ، نخود، انجیر فرنگی (انجیرهای بزرگ امروزی)، خیار فرنگی، ترشک فرنگی در ایران کشت شد.
کلکسیونداری نیز در این زمان مد شد و تغییراتی در نحوه لباس و پوشش و نیز وضع ظاهری و آرایش ایجاد شد. ناصرالدین شاه بعد از سفر دوم خود به اروپا به تقلید از ممالک اروپایی اداره پلیس را به وجود آورد و در این عهد از استبداد حکام محلی کاسته شد. برای ادارات دولتی کاغذهای مارکدار با علامت شیر و خورشید به وجود آمد.از شکار وحوش وپرندگان در فصل زاد و ولد ممانعت به عمل آمد . به اصرار صدر اعظم وقت (سپسالار) به تقلید از اروپا وزارتخانههایی تاسیس گردید تا مثل سابق کلیه امور منحصراً در دست صدر اعظم نباشد.
متأسفانه همین اصلاحات ناچیز و سطحی هم رونق نیافت و بسیاری از این اصلاحات از مرحله صدور فرمان تجاوز نکرد. علل توقف ایران در عهد ناصرالدین شاه و عدم کامیابی او در کار اصلاحات زیاد است ولی آنچه که بستگی به خصوصیات فردی خود شاه داشت در یکی از روزنامههای آن ایام چنین بیان شده است: «این پادشاه را خودنمایی و تلون مزاج به درجه کمال بوده و به هر کاری اقدام کرد ناتمام گذارد... همیخواست ایران غلاف اصلاح بپوشد بدون این که حقیقتی در او پیدا شود».
تأسیس مدارس جدید نیز مایه تکان شدیدی در افکار مردم شد. نخستین مدرسهای که به سبک اروپا در ایران ایجاد شد دارالفنون است که توسط امیرکبیر در سال 1268 (هـ.ق) تأسیس شد.
اولین دبستانی که از ناحیه مردم ایجاد شد دبستان رشدیه بود که در سال 1305 (هـ.ق) به وسیله میرزاحسن رشدیه در تبریز دایر شد در سال 1311 نیز مدرسهای به نام مظفریه به دستور مظفرالدین میرزای ولیعهد در تبریز به وجود آمد. پس از قتل ناصرالدین شاه فرهنگ جدید به سرعت و شدت روبه توسعه گذاشت زیرا در اواخر عهد ناصرالدین شاه سعی میشد مردم در بیخبری بمانند و هر کسی اسمی از تجدد و ترقی میبرد مطرود و منفور میگردید. مظفرالدین شاه بر خلاف پدر با نشر معارف مخالف نبود و تعداد مدارس در عهد وی و تا سال 1323 (هـ.ق) تنها در تهران به 36 باب رسید.
شور و شوق مردم در تأسیس مدارس جدید به حدی بوده است که مایه حیرت میباشد مخارج این مدارس نیز از کیسه افراد نیکوکار تأمین میشده است دولت فقط دارالفنون را اداره میکرده است.
علاوه بر تمام اقداماتی که به آنها اشاره شد در سالهای قبل از انقلاب از طرف چند تن از بزرگان کتبی انتشار یافت که در بیداری افکار و دگرگونی اندیشهها تأثیری شگرف گذاشت در میان آنها مهمتر از همه کتابهای طالبوف تبریزی بود وی کتابهای زیادی نوشت که مهمتر از همه «سفینه طالبی» است. در این کتاب وی با پسر خیالی خود به نام احمد گفتگو میکند و دانشهای اروپائیان را به زبان ساده برای او بیان میکند و ضمناً پیشرفت اروپا و عقبماندگی ایران را نشان میدهد. کتاب دیگر او «مسالکالمحسنین» است در این کتاب چند تن به عنوان گردش به قله دماوند میروند و در ضمن گردش درباره گرفتاریها و ناتوانی و درماندگی کشور بحث میکنند. نویسنده دیگر حاج زینالعابدین مراغهای نویسنده کتاب «سیاحت نامه ابراهیم بیگ» است. این کتاب در آن زمان چنان مورد پسند واقع شد که در مدت کوتاهی چهار بار آن هم در خارج از کشور تجدید چاپ گردید. این کتاب داستان جوانی از بازرگان زادگان ایرانی در مصر را بیان میکند که با آرزوی دیدن میهن خود به ایران میآید و ناآگاهی مردم زمانه و ستمگریهای حکام و بیلیاقتی حکومت و مانند اینها را با زبان ساده و شیرین به رشته تحریر درمیآورد. ایرانیانی که در آن ایام به این آلودگیها و بدیها عادت کرده بودند و غیراز زندگی خود به زندگی دیگری فکرنمیکردند با خواندن این کتاب انگاری از خواب بیدار میشدند و سخت تکان میخوردند و برای بهتر کردن کشور مصمم میشدند.
تمام آنچه که تاکنون از ارتباط ایران و اروپا، تأسیس چاپخانه، انتشار روزنامه، احداث کارخانجات، انتشار کتابها و مقالات انقلابی، احداث راه آهن و تلگراف و تلفن ـ تأسیس دارالفنون و مدارس جدید ... ذکر شد مردم را به آهستگی و کندی به سوی آینده بهتر و روشنتری پیشمیبرد و زمینه را برای انقلاب آماده میکرد.
ولی این مطالبی که اشاره کردیم هنوز نتوانسته بود شور و شوق و سوزی را که از جان و هستی مردم بگذرد و مردم را وادارد که با دلیری و شجاعت در صف کارزار بایستند ایجاد نماید. به عبارت دیگر دامنه تأثیر مظاهر تمدن آن اندازه نبود که توده عوام را به مزایای حکومت مشروطه آگاه سازد. این تحولات فقط مردان برجسته و بعضی از درباریان با هوش و افراد دانا و تحصیل کرده را تکان میداد.
بزرگترین اثر آشنایی ایران با تمدن جدید این بود که چند تن رهبر و راهنما را برای نشان دادن راه واقعی و اصلی به ملت ناراضی را آماده کرده بود که همینها در بحبوحه انقلاب جلو افتادند و توده مبارز را فرماندهی کردند.
در اینجا سوالی که پیش میآید این است که چه حوادث و عوامل تمام کنندهای باعث شدند که توده مردم عمدتاً بیسواد و بیاطلاع اما معتقد و وطن پرست دستخوش شور و سوز شوند و وارد میدان مبارزه و جنگ تا کسب پیروزی بر استبداد شوند؟
در جواب باید گفت که یکی از این عوامل ،نارضایتی مردم از حکومت به خاطر از دست رفتن سرزمینهایی از چهار سوی ایران بود. درههای سرسبز و حاصلخیز گرجستان و قفقاز، سواحل زرخیز رودخانه جیحون بر اثر سوء سیاست شاهان قاجار به تصرف روسها درآمده بودند .
علاوه بر آنها دادن امتیازات زیادی به خارجیهامردم را شدیدا ناراضی میکرد از قبیل دادن امتیاز رویتر ،امتیاز تأسیس بانک، امتیاز کشتیرانی در کارون، امتیاز رژی (خرید و فروش تنباکو) وامتیاز استخراج نفت به انگلیسیها و دادن امتیازات کشتیرانی و ماهیگیری در دریای خزر، تأسیس بانک استقراضی، تأسیس بیمه و امور حمل و نقل به روسها و حتی به یونانیها نیز امتیاز بهرهبرداری از جنگلها و به فرانسویها امتیاز حفریات تاریخی و باستانی و به بلژیکیها امتیاز گمرکات را اعطا کرده بودند.
از میان تمام امتیازاتی که نام بردیم امتیاز رژی (خرید و فروش تنباکو) از نظر آماده کردن مردم به انقلاب تأثیر زیادی داشت زیرا که سبب تماس مستقیم مسلمانان با فرنگیان میشد و آنان را به تکان درآورد به خصوص که حس کردند محصولی که از زمین خود و از ملک خود به دست میآورند باید اجباراً ارزان بفروشند و گران بخرند. قیام موسوم به تنباکو این چنین آغاز شد. شعله انقلاب نخست از تبریز زبانه کشید مردم اعلانهای شرکت رژی را از دیوارها کندندوبه جای آن نوشته های انقلابی چسباندند.
مظفرالدین میرزای ولیعهد از امیر نظام گروسی پیشکار خود خواست که شورشیان را تنبیه کند وی نیز نپذیرفت و استعفا کرد. پس از تبریز ،اصفهان و آن گاه تهران شورش نمود کار شورش چنان بالا گرفت که ناصرالدین شاه درمانده شد و نمیدانست چکار کند. اختلاف بین ملت و شاه طولانی شد سرانجام میرزای شیرازی پیشوای عالم شیعه فرمان تحریم استعمال توتون و تنباکو را صادر کرد. مردم این فرمان راآن چنان به کار بستند که تمام دکانهای توتون فروشی بسته شد و همه دست از کشیدن توتون و تنباکو کشیدند شاه ناچار تسلیم ملت گردید و امتیاز را لغو نمود. پیروزی مردم در مبارزه با پادشاه پرجبروت ،هیمنه استبداد را شکست و در حصار قدرت شاه رخنه افکند و مردم را به اهمیت اتحاد و اتفاق معتقد نمود، این قیام را میتوان مقدمهای بر قیام و نهضت مشروطیت دانست.
بدتر و سختتر از دادن امتیاز دریافت وام بود. اولین وامی که از خارجیان گرفته شد وامی بود که در سال 1310 (هـ.ق) به مبلغ پانصد هزار لیره انگلیس از بانک شاهی گرفته شد.
هشت سال بعد روسها وامی به مبلغ 5/22 میلیون روبل به دولت ایران دادند و در مقابل آن عایدات گمرکات شمالی را به گرو گرفتند و نیز دولت ایران را متعهد گردانیدند که از این پس فقط از روسیه وام بگیرد ولاغیر. و نیز ایران حق نداشته باشد راه آهن بسازد و وامهای بعدی .به این ترتیب کلیه منابع ثروت چند ایالتی که برای ایران مانده بود عملاً در دست خارجیان قرار گرفت .مردم آن روز که اکثراً مسلمان معتقد و با ایمانی بودند وقتی میدیدند «کفار فرنگ» در کلیه شئون زندگی آنان رسوخ کرده و زمام کلیه امور را به دست گرفتند و دین آنان در گرداب درماندگی فرد مانده است متأسف و متأثر شدند و تکانهای سختی به آنها وارد شد و این همه بدبختی را از چشم حکومت نالایق و ناتوان خود میدیدند. البته باید گفت علتالعلل و ریشه اصلی نارضایتیها جور و ستم بیحدواندازه و فسادی که در پادشاهی قاجار در کشور رواج داشت بود. ظلمهایی که از ناحیه شاهزادگان و حکام و عمال قاجار در مورد رعیت اعمال میشد چنان دامنهدار و سخت بود که خواندن آنها موی بر اندام خواننده راست میکند به عنوان نمونه: «روزی ابوالفتح میزرا (سالارالدوله) پسر مظفرالدین شاه پیرمردی از باغبانهای املاک خود را دید که دیگی گلاب بر آتش نهاده میجوشاند، به پیرمرد دستور داد گلاب را جوشان و سوزان به صورت خویش بیفشاند. باغبان التماس کرد که این کار را نکند ولی شاهزاده نپذیرفت و ناگزیرباغبان فرمان را به کار بست چهرهاش یک باره سوخت و چشمانش نابینا شد و پس از آن از دنیا رفت ...».
و داستان معروف فروش دختران رعایای خراسان توسط حاکم قوچان واقعهای بودکه در دوره پادشاهی مظفرالدین شاه رخ داد و مایه تکان شدید مردم ایران گردید.
به عنوان نمونهای دیگر میتوان از کارهای محمدعلی میرزا در دوران ولیعهدی خویش در تبریز مثال زد که ولیعهد با همه دارایی و جایگاه بلند خویش از مردم پول قرض میکرد ولی پس نمیداد و افراد نابکاری از این خصوصیت وی سوء استفاده کرده با دادن پولهایی ویا راههای دیگر به او نزدیک شده و به پشت گرمی حمایتهای وی در ظلم به مردم حد و اندازه نگهنمیداشتند قلم شرم دارد بنویسداگر خانهای دختر یا پسر زیبارویی داشت مسئله ای برای رئیس خانواده ایجاد میکردند تا دختر یا پسرش را تحویل آنها دهند،برای همین خاطر اکثر جوانان تا سبیلهای کشیده نداشتند کمتر در مجامع عمومی ظاهر میشدند زیرا نگران بودند توسط جاسوسان حکام نشان شوند.
این ظلم و ستمها احساسات مردم را تحریک کرد و آنان را برانگیخت و به انقلاب واداشت و گرنه کسانی که از ماهیت حکومت مشروطه آگاهی داشتند زیاد نبودند.
فسادی که در طبقه حاکمه بود در سایر طبقات جامعه نیز رواج داشت. عدهای از علمای درباری برای تقرب به دستگاه سلطنت با یکدیگر رقابت میکردند و در میدان رقابت آنچه که ارزشی برای آن قائل نبودند تحقیقات دقیق فقیهان و دانشمندان و عالمان بود. و بر خلاف علمای طراز اول زمان صفویه و اوایل قاجار که نزدآنها امر قضاوت نظم و ترتیب داشت ،این عالمهای درباری یک نوع آشفتگی و بینظمی در امور قضاوت که برعهدهشان بود ایجاد نمودند .و حتی بعضیها کتبی نوشتند که در بین عالمان اصیل و آگاه هیچ گونه ارزشی نداشت، مثلاً در شرح قصیدهای از شاعر آن دوران به نام عبدالباقی که مضمون آن قصیده درباره حدیث معروفی از پیغمبر اکرم (ص) درباره حضرت علی (ع) (انامدینهالعلم و علی بابها) میباشد، کتابی نوشته شده بود. در آن کتاب در تفسیر این حدیث نبوی آمده بود که «مدینهالعلم شهری است در آسمان دارای هزار هزار محله و هر محلهای دارای هزار هزار کوچه میباشد سپس آمده من (یعنی نویسنده) نام تمام این محلهها و کوچهها را میدانم» آنگاه نام بعضی از محلهها و کوچهها را شمرده و گفته است:
«کوچهای است که صاحب آن مردی به نام شلحلحون و نیز کوچهای است که صاحب آن سگی است به نام کلحلحون و...» .حال قضاوت کنید درباره مردمی که عمدتاً بیسواد و بیاطلاع بودند و این مطالب را به عنوان علم قبول داشتند و قطعاً آن دانشمند را بسیار قبول داشتند و رقابت افراد دانشمند نمایی امثال اینها با همدیگر چگونه بوده است؟
بدیهی است که اکثر افراد عالم و دانشمند انسانهای بزرگ و معتقدان پاک نهادی بودند که دلهایشان از یاد خدا لبریز بود و دامن پاکشان از هر نوع آلودگی مبری بود.
مرض رقابت و حسادت به نسخه بعضی از اطباء نیز رسیده بود. اگر طبیبی (از آن نوع افراد) میدید مریضی با مداوای یکی از هم قطاران او مقرون به صحت است به استفاده از داروهای ضد نسخه او میکوشید حتی به قیمت جان مریض هم تمام میشد .به مرگ مریض راضیتر بود تا به تصدیق حذاقت طبیب دیگر.
در بحبوحه این حوادث و نارضایتیها جنگ بین روس و ژاپن پیش آمد. این جنگ در سالهای آخر پادشاهی مظفرالدین شاه (1323 هـ.ق) رخ داد. جنگ یک سال و نیم طول کشید و روسها شکستهای فاحشی خوردند فتح ژاپنیها و شکست روسها گر چه یک حادثه جهانی بود اما تأثیر آن در کشور ایران بیش از سایر نقاط بود زیرا مردم ایران که ژاپنیها را با خود هم قاره میشمردند از ترقی و عظمتی که ژاپن در مدت کوتاهی یافته بود دچار یک نوع شرمندگی شدند و گناه تمام عقبماندگی خود را به گردن حکومت استبدادی و فساد در بار انداختند و چون حکومت ژاپن سالها بود مشروطه شده بود خیال میکردند تمام ترقیات از برکت رژیم مشروطه نصیب ژاپنیها شده است.
تمام عواملی که تاکنون ذکر شد مردم را از وضع موجود سخت ناراضی نموده و آنها را آماده هر نوع شورشی کرده بود اما مردم حیران و سرگردان بودند و نمیدانستند چه کنند تا این که ماه محرم سال 1323 (هـ.ق) رسید (1284 هـ .ش) یعنی ایام عزاداری عاشورا و اجتماع مردم پراکنده و سخنان شورانگیز جلسات عزاداری .با شکوهترین مجلس عزا در تهران (و طبیعتاً ایران) که در عین حال مرکز اجرای برنامههای بعدی بود مجلسی بود که در منزل سیدعبدالله بهبهانی مجتهد والامقام تهران برپا شده بود. البته قبل از حلول ماه محرم دستهبندیهای ضد دولت کامل شده و انجمنهای مخفی به وجود آمده و مقدمات انقلاب آماده شده بود و تنها بهانه و دستآویزی برای شروع قیام کم بود که آن هم به شرح ذیل به دست آمد: همه ساله اروپائیانی که در تهران بودند محفل جشنی میآراستند و در آن مردان و زنان اروپایی و جمعی از ایرانیان فرنگی مآب شرکت میکردند در این مجلس چنانکه در اروپا مرسوم است هر یک از مدعوین بر طبق ذوق و سلیقه خود لباس مخصوصی تهیه کرده و میپوشیدند چنان که بعضیها لباس ایلات و عشایر و بعضی دیگر لباس بازرگانان و عدهای نیز لباس درویشی به تن میکردند. در جشن آن سال مسیونوز بلژیکی وزیر گمرکات و پست و تلگراف لباس علما را به تن کرده بود و قلیان نیز در برابر خود گذاشته بود. طبق معمول از این محفل عیش و سرور عکسهایی نیز گرفته شده و به هر یک از حضار مجلس نسخهای به یادگار داده شد. این عکس در جامعه انتشار یافت و انتشار این عکس بهانه به دست انقلابیون داد و آیهالله بهبهانی بالای منبر رفت و عمل مسیونوز مسیحی را توهین به علماء و دین تلقی کرده این اقدام ناپسند را نتیجه زمامداری عینالدوله (صدراعظم وقت) دانست وطلاب و سادات و حاضرین در مجلس شروع به هیاهو و اعتراض نمودند. پیروان بهبهانی نسخههای متعددی از عکس مذکور تهیه کردند و به وسیله طلاب در میان مردم پراکنده ساختند دولت تا شب عاشورا بیاعتنایی نشان داد در شب مذکور که خطرناکترین شب آشوب است، شاه نوشته مهرآمیزی برای بهبهانی فرستاد و به او وعده دلجویی و جبران تقصیرات را داد در نتیجه آشوب فرونشست . چند روز گذشت ولی از وعده شاه خبری نشد ناچار بهبهانی دنباله کار را گرفت و برای این که خود را برای مبارزهای که در پیش داشت نیرومند سازد از سایر علما و حججالاسلام کمک خواست و آیهالله طباطبایی آماده همکاری گردید. پیمان اتحاد این دو مرجع تقلید در بحبوحه انقلاب چنان استوار بسته شد که تا کار انقلاب را به سرانجام نرساندند از پا ننشسته و پیمان نگسستند.
همدستی این دو مرجع ،آزادی خواهان معدودی را که از مدتها قبل در گوشه و کنار پایتخت انجمنهای مخفی تشکیل داده بودند و برای نجات وطن نقشه میکشیدند امیدوار ساخت.با قرار گرفتن این دو رهبر عالیقدر روحانی در صف آزادیخواهان دیگر مبارزه با عینالدوله مکار و امیر بهادر جنگ گرگمنش آسان بود به خصوص که مظفرالدینشاه پادشاهی بود علیل و مریض و از نظر خصوصیات شخصی نیز مانعی برای ترقی نبود .این بود که از گوشه و کنار ناراضیان سربرآوردند و مترصد قیام و اقدام شدند. در این سال هر حادثهای که در هر گوشه و کنار مملکت رخ میداد پیراهن عثمان گشته و به حساب فساد دستگاه سلطنت و رژیم استبداد گذاشته میشد. وعاظ تا آنجا که مقدور بود خون مردم را به جوش می آورند و احساسات مردم را برمی انگیختندو این چنین زمینه را برای انقلاب مساعد ساختند. تا آنکه مسیونوز بلژیکی وزیر گمرکات بهانهای دیگر برای شعلهور شدن انقلاب داد و آن اینکه نوز تعرفهای بر گمرک بسته بود و کتابچهای در این باره منتشر کرده بود تا حقوق گمرکی را از صادرات و واردات طبق آن کتابچه اخذ کنند ولی در مرزها از بازرگانان ایرانی علاوه بر حقوق گمرکی طبق کتابچه، مبلغ بیشتری نیز دریافت میکردند و این در حالی بود که حال بازرگانان روس را رعایت میکردند . مبلغ اضافهای را که از ایرانیان میگرفتند صرف پرداخت رشوه به مقامات دولتی ایران میشد. بازرگانان سالها از این نحوه کار ناراضی بودند و البته صدایشان به جایی نمیرسید. این هنگام که به رهبری دو سید جبههای متشکل از آزادیخواهان به وجود آمده بود بازرگانان زمینه را مساعد یافتند، به خصوص که وزیر تجارت ایران نیز از نوزدلخوشی نداشت .واین چنین بار دیگر زبان به اعتراض و شکایت گشودند و چون طبق معمول باز هم گوش شنوایی در دربار پیدا نشد در حضرت عبدالعظیم تحصن نمودند. عمل بازرگانان که خواهی نخواهی سبب تعطیلی بازار میشد تمام درباریان و حتی خود وزیر تجارت را نگران ساخت زیرا میترسیدند خبر تحصن بازرگانان تهران به گوش بازرگانان شهرستانها برسد و آنان را نیز که سالها بود زبان به شکایت گشوده بودند یک باره مشتعل سازد.
بنابراین وزیر تجارت درصدد برآمد آنان را با وعده و وعید به تهران باز گرداند و چون وی توفیق نیافت محمد علیمیرزا ولیعهد که در این هنگام در تهران بود و بنا بود در غیاب مظفرالدین شاه که قصد سفر به اروپا داشت زمام امور کشور را در دست گیرد، چند تن از سران بازرگان متحصن را خواست و به آنها قول عزل نوز را داد. بازرگانان به احترام قول ولیعهد دست از تحصن برداشتند و آیهالله بهبهانی نیز سکوت اختیار کرد و به طور موقت بر روی این آتش خاکستر پاشیده شد. در این ایام که کشور آبستن حوادث بود مظفرالدین شاه برای سومین بار هوس سفر اروپا کرده بود و به این ترتیب بار سفر را بستند و عازم اروپا شدند.
آزادیخواهان در غیبت شاه سعی داشتند حادثهای بر پا نشود که بعدا ملت ایران مورد سرزنش ملل دیگر واقع نشوند که ایرانیان در غیاب پادشاه خویش شورش کردند.
تنها تلاش آزادیخواهان مصروف بر این بود که جانشین واجد شرایطی برای عینالدوله صدراعظم پیدا کنند و او را به محض ورود شاه از مسند صدارت پایین بکشند با این وجود وقایعی پیش آمد که نتایج آن بعد از بازگشت شاه از اروپا ظاهر شد.
اولین واقعه در کرمان رخ داد در ماه محرم آن سال واعظی به نام شیخ برینی از خراسان به کرمان وارد شد این واعظ در منبرها و مجالس روضهخوانی به طایفه شیخیه که در کرمان اهمیتی داشتند دشنامهایی میداد. سخنان او که باب طبع عوام بود بازارش را گرم کرد و نزدیک بود که غائلهای برپا شود حاکم کرمان دستور داد وی را از کرمان تبعید کنند. تبعید شیخ مردم را به هیجان آورد تا آنکه شیخ را برگرداندند در همین حین و بین حاجیمیرزا محمد رضا نامی که عالم بود از نجف به کرمان وارد شد مردم از او به گرمی استقبال کردند وی نیز شیخ برینی را مورد حمایت خویش قرار داد. طرفداران شیخیه به مدافعه برخاستند و در این گیرودار و مبارزه چند تن کشته شدند. کار بعد از آن بالا گرفت و محمدعلی میرزای ولیعهد مجبور شدکه حاکم کرمان را معزول نماید و حاکم جدید را برای آنجا اعزام کند. حاکم جدید که با آیهالله طباطبائی ارتباطی هم داشت نتوانست آتش شورش را خاموش کند بالاخره حاصل تدبیر او این شد که فرمان داد حاجی میرزا محمد رضا و دو تن از یاران او را به دارالحکومه کشاندند و به چوب بستند .برای پیشرفت مقاصد آزادیخواهان محال بود بهتر از این واقعهای پیش آید واقعهای که تمام طلاب را که از نیرومندترین طبقات اجتماع بودند علیه دستگاه استبداد بسیج کرد.
حادثه بعدی که به انقلاب کمک کرد داستان عسگر گاریچی میباشد و آن این که عسگر نامی امتیاز مسافربری بین تهران و قم را کسب کرده بود وی مردی در نهایت زشت رفتاری و بدسیرتی بود روزی به زنی پاکدامن که جزء مسافرین او بود در حالت مستی بیحرمتی کرد .پیرمرد محترمی در مقام دفاع از زن برمیآید عسگر گاریچی پیرمرد را آزار داده و ریشاش را میبرد. علمای قم چون این را شنیدند از وی به دربار شکایت بردند در اینجا دولت مردان باید واقعه را به شدت دنبال میکردند و آن مرد زشت کار را به سزای عملاش میرساندند تا رضایت خاطر مردم و علما فراهم گردد اما در دستگاه دربار به این اندازه هم درایت و کفایت وجود نداشت و کسی نبود که به شکایات مردم گوش فرا دهد و نتیجه این شد که علمای قم نیز با طباطبائی و بهبهانی همدست و هم صدا شدند و حادثه به این کوچکی جزء تاریخ انقلاب مشروطیت شد.
تا این که مظفرالدینشاه از سفر اروپا برگشت تا اینجا صحبتی از تغییر رژیم و تبدیل حکومت استبدادی به مشروطیت نیست آزادیخواهان طالب دو چیز بودند: 1-عزل عینالدوله2-برکناری مسیونوز. عینالدوله پس از ورود به تهران مسیونوز را به عنوان مأموریت از ایران دور کرد و به این ترتیب بهانه را از مخالفین گرفت.
اما حادثه دیگری فرصت دیگری به آزادیخواهان برای پیشروی به سوی هدفشان داد و آن احداث ساختمان بانک استقراضی روس در مرکز تهران و در محل گورستان متروکه مسلمین بود. روسها پس از تملک این زمین شروع به ساختمان سازی کردند و استخوان مردگان را در چاهی میانداختند تا اینکه ضمن درآوردن استخوانها جسد تازه زنی پیدا شد که در شیوع وبای سال قبل مرده بود و مردم به علت کشتار زیاد وبای آن سال فرصت نیافته بودند مردگان خود را به قبرستان عمومی ببرند و ناچاراً دور از چشم مأموران تعدادی از وفات یافتگان خود را در این قبرستان متروکه دفن کرده بودند. روسها با این جسد تازه نیز مانند استخوانهای قدیمی رفتار کردند و آن را در چاه انداختند خبر این حادثه احساس برانگیز به گوش مخالفان دولت رسید .آیهالله طباطبائی که همیشه برای اجرای تصمیمات خود نقشههای صحیحی را طرح و اجرا میکرد به بانک پیغام داد و آنان را از تملک زمین بر حذر داشت .نامههایی هم به وزرای داخله و خارجه نوشت و استدلال کرد که جاگرفتن کفار در مرکز بازار مسلمین کار صحیحی نیست .چون طبق معمول نتیجهای حاصل نشد ناچاراً که اواخر ماه رمضان هم بود شیخمحمدواعظ از سخنوران برجسته عهد انقلاب بالای منبر رفت و با سخنان خود خون مردم را به جوش آورد و آنگاه از منبر به زیر آمده و همراه مردم به سمت قبرستان مورد نظر روانه شدند. مردم که به محل ساختمان بانک رسیدند طبیعتاً به ساختمان حمله نموده و در عرض یکی دو ساعت ساختمان بانک روسها را ویران نمودند بانک روسی نیز به دولت شکایت برد شاه نیز فرمان داد خسارت بانک را بپردازند و به علما و مردم کاری نداشته باشند. رأفت شاه آتش غوغا را فرونشاند ماه رمضان نیز تمام شد. نابسامانی دستگاه استبدادی و بیتدبیری رجال دولت به حد کافی برای بنای کاخ آزادی مصالح به دست سخنوران و وعاظ آزادیخواه داده بود. نادرستیهای نوز بلژیکی چوب خوردن مجتهد کرمانی ـ واقعه عسگر گاریچی ـ داستان بانک همه مسائلی بودند که در مجالس عزای حضرت علی(ع) از طرف واعظان باشور و سوز عنوان میشد و احساسات مردم ستمدیده و تحقیر شده را برمیانگیخت. علاوه بر این حوادث، ظلم و ستم حکام ولایات، مردم را به ستوه آورده بود. ستم های حکام فارس، خراسان ،قزوین سبزوارو... زمینه مساعدی را برای سخنوران فراهم کرده بود.
آخرین حادثهای که سلسله حوادث منتهی به آغاز انقلاب را تکمیل کرد به فلک بستن یکی از بازرگانان خوشنام تهران آن دوران بود. در روزهای آخر ماه رمضان قند در تهران گران شد در آن روزها نفت و قند از روسیه به ایران میآمد و این گرانی نیز به علت وقوع جنگ بین روس و ژاپن و شورشهای طبقاتی در خود روسیه بود.
حاکم تهران با اشاره عینالدوله( صدراعظم) تصمیم گرفت گرانی قند را بهانه قرار داده چند تن از بازرگانان را تنبیه کند زیرا اینان همانطوری که ذکرش رفت قبل از سفر شاه به اروپا از دست مسیونوز در حرم حضرتعبدالعظیم تحصن کرده و عینالدوله را نسبت به خود خشمگین کرده بودند .علما نیز در ماههای گذشته صدراعظم را به سختی از خود رنجانده بودند اکنون وقت آن رسیده بود که بازرگانان تنبیه شوند و با تنبیه شدن آنها علما نیز بترسند و به جای خود بنشینند .در ادامه همین نقشه حاج سیدهاشم نامی از بازرگانان خوشنام تهران را بعد از تفصیلاتی در دارالحکومه تهران به فلک بستند خلاصه این که چوب خوردن بازرگان تهرانی به مردم گران آمد و در مسجد شاه برای اعتراض جمع شدند. خواهش وزیر امور خارجه از بازرگانان و مردم نتیجهای نداد و آتش انقلاب زبانه کشید و سبب تعطیلی بازار شد .در ادامه همین اتفاقات امام جمعه تهران (که نوه ناصرالدینشاه هم بوده است) برای فرونشاندن انقلاب نقشهای کشید و برای اجرای این نقشه به سران بازار گفت: «بستن دکانها امروز فایدهای ندارد فردا صبح تعطیل کنید علما را نیز بیاورید شاید کار اصلاح شود». مردم گمان کردند که امام جمعه با آنهاست در نتیجه به حرف وی عمل کردند. بهبهانی، طباطبائی و امام جمعه و سایر سران بازار و دیگران در باره حادثه روز قبل به بحث پرداختند و سرانجام مصمم شدند که برای جبران توهین به بازرگانان عزل حاکم تهران را از عینالدوله (صدراعظم) بخواهند و برای جلوگیری از بیدادگریها از شاه تقاضا کنند مجلسی بنام عدالتخانه برپا شود که در آن مجلس به کار ستمدیدگان رسیدگی شود. عصر نیز امام جمعه به سید جمال واعظ دستور داد به منبر رود و تصمیم آقایان علما را به اطلاع مردم برساند سید جمال، بیخبر از نقشه امام جمعه به منبر رفت و بعد از مقدمهای گفت: «اعلیحضرت شاهنشاه اگر مسلمان است با علمای اعلام همراهی خواهند فرمود و عرایض بیغرضانه علما را خواهند شنید... و اگر ....» ناگهان امام جمعه فریاد زد: «ای سید بیدین، ای لامذهب، بیاحترامی به شاه کردی، ای کافر ای با بیچرا به شاه بد میگویی ...» .سیدجمال مات و مبهوت شد و البته پاسخی شایسته داد اما امام جمعه که نقشه را قبلاً کشیده بود و باید اجرا میکرد فریاد زد :«آهای بچهها کجایید» که ناگهان نوکران او با چوب و چاق به مردم حمله کردند مردم فرار کردند. طباطبائی نیز در حالی که به وسیله یاران خود محاصره شده بود با پای برهنه به منزل رفت بهبهانی نیز با هزار زحمت خود را به مدرسه مروی رساند.
قصد امام جمعه از این اقدام این بود که به سید جمال واعظ و بهبهانی و طباطبائی توهین شود تا در انظار عمومی خوار شوند و از نظرها بیفتند و دیگر میدانداری نکنند .در این حادثه جمعی مجروح می شوند ژاندارم با تفنگ میرسد و مردم مضطرب شده فرار میکنند.
آن شب تهران شب سختی را گذراند هر دو طرف تا صبح فکر میکردند چه کنند و چگونه کار را یکسره کنند صدراعظم با طمطراق داستان فتح را به گزارش شاه رساند و گفت: «ملاها تصمیم گرفته بودند ارکان سلطنت را متزلزل سازند اما امام جمعه دماغ آنها را به خاک مالیده است».
آزادیخواهان در منزل ملک المتکلمین جمع شدند و گزارش واقعه را مو به مو از زبان میرزا حسن رشدیه شنیدند. بزرگترین اجتماع نیز در منزل طباطبائی منعقد بود عدهای نیز در مسجد مروی گرد بهبهانی بودند آنچه که برای آنان مسلم بود این بود که نقشه امام جمعه به همین جا خاتمه نیافته و دنباله آن ادامه پیدا خواهد کرد. در این میان طباطبائی نقشه بسیار صحیحی را طرح کرد و گفت «اگر ما فردا در شهر بمانیم عینالدوله محرک امام جمعه و مردم میشود شاید مقصود منقلب شود چرا که بعضی از اجزای ما با اجزای امام جمعه زد و خورد خواهند نمود. تجار هم داخل در کار میشوند و اگر آنها را همراهی نکنیم که مناسب نیست و اگر هم همراهی کنیم آن وقت به مردم القای شبهه خواهند نمود.
و (درباریان) خواهند گفت ما میخواستیم قند را ارزان کنیم آقایان مانع شدند و به این بهانه (تجار) سایر مأکولات (ارزاق) را هم گران خواهند نمود. به بهانه نظم شهر و امنیت ،مردم را نفی بلد و تبعید میکنند. پس صلاح در این است که چند روزی در این شهر نباشیم و در زاویه مقدس حضرت عبدالعظیم علیهالسلام متوقف و مجاور باشیم» .این رأی متین و عاقلانه مورد تصویب همگی قرار گرفت و روز چهارشنبه شانزدهم ماه شوال 1323 هجری قمری علما بار سفر بستند و به سوی شهر ری هجرت نمودند که به هجرت صغری مشهور شد. عینالدوله خواست ممانعت کند موفق نشد. خالی شدن یک شهر از عالم روحانی در آن روزها کار کوچکی نبود. کارهایی که امروزه در وزارت خانهها و ادارات مختلف انجام میشود در آن روزگار به دست علما انجام میشد .رفتار سراسر اشتباه و بیدلیل امام جمعه مردم را از وی برگرداند مسجد او که سابقاً بر سر جا بین مردم دعوا میشد حالا از جمعیت خالی بود.
روزبهروز بر تعداد مهاجرین افزوده میشد عینالدوله برای بازگرداندن آقایان به هر دری زد نتیجهای نگرفت . مهاجران تقاضاهای خود را مستقیماً از طریق سفیر عثمانی به اطلاع شاه رساندند خواستهای آنان در هشت بند بود:
1 ـ برداشتن عسگر گاریچی از راه قم (برای رضای خاطر علمای قم)
2 ـ بازگرداندن حاجی میرزا محمد رضا به کرمان (که به رفسنجان تبعید شده بود).
3ـ بازگرداندن تولیت مدرسه خان مروی به حاجشیخ مرتضی (که به امام جمعه داده بودند) 4ـ بنای عدالتخانه در تمام شهرهای ایران برای جلوگیری از ستمگریهای حکام ولایات.
5 ـ اجرای قوانین اسلام درباره تمام مردم به طور یکسان.
6 ـ عزل مسیونوز.
7ـ عزل حاکم تهران.
8 ـ کم نکردن تومانی دهشاهی از مواجب و مستمریها (صدراعظم پس از بازگشت از اروپا برای جبران مخارج سفردستور داده بود از مستمریها و مواجب تومانی دهشاهی کم کنند).
شاه که تاکنون ظاهرا از مسائل و حوادث بیخبر بود چنین گفت: « به سفیر عثمانی بنویسید که خواستهای آقایان پذیرفته شده و خود آنان با شکوه و پاسداری به تهران بازگردانیده خواهند شد». و به این ترتیب بعد از چند روز بهبهانی و طباطبائی در حالی که سوار کالسکه زرین شاهی بودند با شکوه بیمانندی به شهر وارد شدند. عینالدوله که در امر بازگرداندن مهاجران اهمال نشان میداد و اگر پیگیری خود شاه نبود معلوم نبود مهاجران با چه وضعی به تهران بازمیگشتند، سرسختتر از این بود که به این سادگی تسلیم شود .وی ازمیان تقاضاهای هشتگانه، آنچه را که اهمیت کمی داشت به کار بست و آن عزل حاکم تهران بود ،اما ایجاد عدالتخانه را به بهانه این که باید نظام نامهای تدوین شود به تأخیر انداخت .برای پراکندن آزادیخواهان تصمیمگرفت عدهای از سران آزادی خواهان را از تهران دور کند و نخست به فکر سید جمال واعظ افتاد، چرا که ماه محرم هم نزدیک بود (با بررسی دقیقتر حوادث منتهی به انقلاب به این نتیجه میرسیم ماههای محرم و رمضان که اجتماعات مردم در مساجد و تکایا در این ایام بیشتر است فرصت بسیار خوبی برای واعظان و سخنوران برای تحریک احساسات مردم علیه ظلم و ستم حکام ودادن سایر آگاهیهابوده است). این تصمیم عینالدوله، آزادیخواهان را به تکان آورد .بالاخره این چنین توافق شد که سیدجمال در ماه محرم در تهران نباشد. بعد از ماه محرم چند تن دیگر از سران آزادیخواهان را تبعید کردند رفتار عینالدوله آزادیخواهان را به کلی مأیوس کرد و آنها در مجالس خویش به چارهجویی پرداختند. عینالدوله برای این که از اجتماع سران آزادیخواه جلوگیری کنند فرمان داد که مردم از ساعت 3 از شب رفته به بعد حق بیرون آمدن از خانه را ندارند. و ناگفته نماند در این شبها مثل تگرگ شبنامه از طرف مخالفان و موافقان نهضت بر روی مردم می بارید.
یکی از کسانی که به فرمان عینالدوله میبایست دستگیر شود حاج شیخ محمد واعظ بود. مأموران حکومتی برای دستگیری وی عازم شدند و در نزدیکی مدرسهای به وی رسیدند،طلاب مدرسه که از ماجرا با خبر شدند همه بیرون ریختند و شیخ را از دست مأموران گرفتند، در همین حین طلبهای جوان به نام سیدعبدالحمید به دست فرمانده سربازان کشته شد مردم هم وارد ماجرا شدند و جنازه عبدالحمید را به مسجد شاه رساندند، باز دکانها بسته شد و بازار تعطیل گشت و مردم در مسجد شاه جمع شدند .احساسات مردم آتشین شده بود از هر گوشه مسجد صدایی بلند بود و کودکان با فریادهای بلند این شعر کودکانه را میخواندند: «محمد یا محمد یا محمد، برس به فریاد امت یا محمد». هر کس هنری در مراسم عزاداری داشت نشان میداد روضهخوانها روضه میخواندند و شعرا شعر میگفتند خلاصه غوغایی بود.
از بخت مردم، شاه به علت گرمای هوا به نیاوران رفته بود و اگر در شهر میبود به سبب نزدیکی کاخ گلستان به مسجد شاه این فریادها را میشنید و اجباراً دادرسی میکرد.
بدیهی است که عینالدوله به محض آگاهی از واقعه به شهر آمد و به تلاش برخاست و به سربازان دستور داد اطراف مسجد را بگیرند و به علماء پیغام داد که « شما به خانههای خود روید ما امورشما را اصلاح میکنیم». علما این بار جوابی محکم دادند و گفتند: «ما عدالتخانه میخواهیم و چون عینالدوله مانع عدالتخانه است باید از مسند صادرات برخیزد». این پیغام علما ،آتش خشم صدراعظم را تیزتر کرد و در نتیجه به سربازان دستور داد که: «چون شب شود به قتل و غارت برخیزید و مردم را پراکنده سازید».
آدمیت نامی ،از آزادیخواهان، خود را به سربازان رساند و آنان را از انجام کاری که در پیش داشتند بر حذر داشت .سخنان گرم او در دل نرم سربازان اثر کرد و در نتیجه، آن شب حادثهای روی نداد. فردا عینالدوله سربازان را عوض کرد، روز جمعه بود، سربازان جدید به مردم شلیک کردند.
مردم از علما اجازه جهاد خواستند اما علما چنین اجازهای را ندادند تعداد کشته شدگان آن روز را بین 115 ـ 58 نفر ذکر کردهاند ،آن روز جمعه قیامتی برپا بود.
ناگهان بهبهانی شجاع، بالای بلندی رفت و فریاد زد: « مردم اینها با شما کاری ندارند ،اینها مرا میخواهند ،این است سینه من، کجاست آنکه تیری خالی کند و مرا در راه دین خدا شهید کند ...». فریادهای بهبهانی بار دیگر به مردم قوت قلب داد و همچنان در مسجد ماندند.
عصر جمعه نایبالسلطنه به رهبران قیام پیغام داد: «شاه سخت عصبانی است، فردا کار یکسره میشود مردم را به کشتن ندهید» .آقایان در جواب گفتند:« مردم را متفرق میکنیم اما خود میمانیم» و این چنین نیز کردند. روزهای بعد به همین ترتیب گذشت ،بعد از دو روز به آقایان پیغام دادند که: « شاه فرموده است به هر صورتی شده از اینجا خارج شوید».بهبهانی در جواب گفت: «پس به سربازان دستور دهید ما را به قهر و جبر از خانه خدا بیرون کنند». طباطبائی این رأی بهبهانی را نپسندیدو گفت: «تا ما در شهر باشیم مردم آرام نخواهند ماند ،اگر میخواهید فتنه فرونشیند یا عدالتخانه بر پا کنید و یابه ما امنیت دهید که به عتبات عالیات رویم»ودر عرض چند ساعت فرمان امنیت صادر شد.
صبح دوشنبه 20 تیرماه آقایان علما به قصد تشرف به عتبات به راه افتادنداتفاقاً در این شب رعد و برق بیسابقهای راه افتاد و باران سیل آسایی شروع به باریدن کرد. مردم این اتفاق طبیعی را به علت توهینی که به علمای اعلام وارد شده است، دانستند. در این مهاجرت که به هجرت کبری معروف شد تقریباً تمام علما همراه شدند و تعداد مهاجرین به سه هزار نفر بالغ گردید شهر بار دیگر از علما خالی شد و عرصه بر مردم تنگ گردید .آزادیخواهان بازاری نمیدانستند در برابر انتقامجویی احتمالی عینالدوله چکار کنند و به کجا پناه ببرند. علما در آن روزگار نه تنها امور شرعی و عرفی مردم را فیصله میدادند بلکه ملجأ و پناهگاه و پشتیبان ستم دیدگان بودند، مهمتر از همه اینکه اسناد مردم در آن ایام به علما سپرده می شد، هر عالمی تعداد زیادی از اسناد مردم را به عنوان امانت نگهداری میکرد و به هنگام لزوم به صاحبانش مسترد میکرد.
بهبهانی که از این نکات غافل نبود نخواست مردم را در چنگ درباریان ستمگر رها کند و خود جان به سلامت ببرد ،این بود که دو نامه به کاردار سفارت انگلیس نوشت و از آنها درخواست مساعدت در حل مسائل مردم کرد. کاردار سفارت نیز پاسخ مساعدی داد در نتیجه بهبهانی به بازرگانان گفت: «کاردار سفارت وعده مساعدت به ما داد اگر به شما ستمی رسید به سفارت انگلیس پناه جویید».
از این سو، عینالدوله که عرصه را خالی دید برای انتقام جویی درصدد اذیت و آزار و گرفتار نمودن بعضی از بازرگانان برآمد .پس ناچاراً عدهای از بازرگانان برای نجات جان خویش به سفارت انگلیس پناه بردند. کاردار سفارت برای این که دولتهای خارجی و مقامات داخلی نگویند دولت انگلستان در امور داخلی ایران دخالت کرده است نامهای به وزیر امور خارجه ایران نوشت و درخواست کرد که «از ورود مردم به سفارت انگلیس جلوگیری نمایید».
وزیر امور خارجه که به آزادیخواهان بیعلاقه نبود در انجام این کار مسامحه کرد در نتیجه روزبهروز بر جمعیت پناهندگان اضافه شد حتی عدهای از افراد بیکاره که بساط انواع خوراکیها و مشغولیات را آماده دیدند به جمع آنها پیوستند .در این زمان عینالدوله دچار وحشت شد و دستور داد نظامنامهای برای تأسیس عدالتخانه نوشتند و در روزنامه چاپ کردند اما مردم دیگر، گول کارهای او را نمیخوردند.
علمای مهاجر که سیر حوادث را وفق مراد خویش دیدند از قم پیشتر نرفتند و در حرم حضرت معصومه جایگزین شدند. خبر مهاجرت علما از تهران و بستنشینی مردم در سفارت انگلیس موضوعی نبود که از نظر مردم شهرستانها پنهان بماند و نخستین شهری که به تکان درآمد تبریز بود .از حسن تصادفات روزگار آن که محمد علیمیرزای ولیعهد در تبریز در این زمان با آزادیخواهان موافق بود البته نه به خاطر آزادی بلکه به خاطر کینهای که از عینالدوله در دل داشت زیرا این صدر اعظم نقشه کشیده بود که شعاعالسلطنه پسر دیگر مظفرالدینشاه را به جای پدر بنشاند .این بود که ولیعهد ،آینده خود را در خطر دیده و علمای تبریز را جمع کرد و آنان را وادار کرد که در حمایت از مهاجرین به شاه تلگراف بفرستند .بعد از تبریز شهرهای دیگر منجمله کرمانشاه، اصفهان، قم، زنجان، رشت نیز به حمایت از مهاجرین پرداختند. در خود تهران نیز سربازان به طرف مردم متمایل شدند بعضی از افسران از مقام خود استعفا کرده به بستنشینان در سفارت پیوستند.
عینالدوله در کنترل حوادث سرگردان مانده بود و راه چاره را از هر سو مسدوددید به ناچار از مقام خود استعفا کرد و مشیرالدوله به جای او به مقام صدارت عظمی رسید.
استعفای عینالدوله و روی کار آمدن مشیرالدوله و میانجیگری دولت انگلیس پردهای را که بین مردم و شاه وجود داشت به کنار زد و شاه تقاضای بستنشینان را پذیرفت و تسلیم شرایط آنها گشت . در نتیجه، فرمان مشروطیت که سر فصل آزادی در کشور ماست از جانب مظفرالدینشاه در 14 جمادیالثانی 1324 هجری قمری صادر شد. در این فرمان دستور تشکیل مجلس شورای ملی، مرکب از منتخبین شاهزادگان قاجار،علماء، اعیان و اشراف، ملاکین،تجار و اصناف به انتخاب طبقات مربوطه در تهران داده شد که تصمیمات این مجلس با امضای شاه قابلیت اجرائی داشت. بدین ترتیب بستنشینان بعد از یک ماه سفارت را تخلیه کرده و مهاجرین نیز با استقبال پرشور مردم به تهران باز گشتند.
مشیرالدوله صدراعظم فرمان داد عمارت بهارستان را برای افتتاح مجلس آماده کنند و البته تا آماده شدن بهارستان ،مجلس اول را در مدرسه نظام (وابسته به کاخ گلستان) با شکوه و جلال خاصی با حضور پانصدنفر از علماء، شاهزادگان و بیش از چند هزار نفر از مردم عادی که در بیرون و درون مدرسه بودند افتتاح کردند.
برای تدوین نظامنامه انتخابات پنج نفر از طرف صدراعظم دعوت شدند .نکته بزرگی که در تاریخ این انقلاب به چشم میخورد این است که انتخابات را اگر میخواستند به صورتی که امروزه مرسوم هست انجام دهند به احتمال قوی مجلس هیچگاه افتتاح نمیشد زیرا که اولاً حکام شهرستانها به راحتی زیر بار انتخابات نمیرفتند ثانیاً به علت دوری راه و نبودن وسایل نقلیه ،در آن روزگار ماهها طول میکشید تا نمایندگان تمام نقاط کشور در پایتخت حاضر شوند. بنابراین تصمیم گرفتند انتخابات را صنفی انجام دهند و به محض این که نمایندگان تهران انتخاب شدند مجلس به طور قانونی گشایش یابد و تصمیمات آن قانونی باشد.
به علت ترس مردم از کارشکنیها نظامنامه را به سرعت در عرض 22 روز نوشته و آماده کردند و سپس نظامنامه به امضای شاه رسید.
انتخابات تهران چند روز طولکشید و با موفقیت به نتیجه رسید ،نکته گفتنی دراینجا بروز مشکلاتی در انتخاب نمایندگان اقلیتهای دینی بود که از اقلیتهای یهود ،ارامنه و زرتشتی هم باید نمایندهای به مجلس اعزام میشد واگر چنین میشد ممکن بود عدهای از علماء به مخالفت بپردازند .برای حل این مشکل عدهای از آزادیخواهان با روسای این اقلیتها تماس گرفتند و حقیقت اوضاع را برای آنان روشن نمودند و آنان نیز حق انتخاب را به طباطبائی و بهبهانی تفویض کردند تا هر که را میخواهند برگزینند، تنها زرتشتیان که خود را ایرانی واقعی میشمردند به این کار رضایت ندادند بهبهانی نیز از آنان حمایت نمود بنابراین در مجلس اول از اقلیتهای دینی تنها زرتشتیان نماینده داشتند. مشکل دیگر این بود که شاهزادگان قاجاری حاضر به انتخاب نماینده نشدند
مظفرالدین شاه شاهزادگان را احضار نمود و با مهربانی به آنها دستور داد نمایندگان خود را انتخاب کنند، ناچار آنها نیز شرکت کردند. بعد از انجام انتخابات در روز یکشنبه 14 مهر سه ساعت به غروب مانده مراسم مقدماتی افتتاحیه مجلس در تالار موزه کاخ گلستان با حضور نمایندگان منتخب و عدهای از علماء، شاهزادگان، سفرای کشورهای خارجی و سایر بزرگان پایتخت و با حضور شاه علیل و مریض در ساعت مقرر انجام گرفت. شاه با صدای ضعیف و لرزان خود فرمود: «ده سال است آرزوی این روز را داشتم الحمدالله به مقصود رسیدم» .آن گاه حالت تأثری به او دست داد و حلقه اشکی در چشمان بیفروغ او نقش بست و با دست مرتعش خود پاکتی را به دست نظامالملک که مخاطب سلام بود داد و فرمود: «این نطق ماست، بخوان» پس از آنکه نطق به پایان رسید مراسم مقدماتی نیز خاتمه یافت. نمایندگان مجلس پس از خاتمه جشن به مدرسه نظام بازگشتند تا قانون اساسی را تدوین نمایند و ابتدا هیئت رئیسه مجلس را انتخاب کردند. تدوین قانون اساسی بر خلاف انتظار طولانی شد و مجلس در این ایام بدون قانون اساسی به کارهای خود ادامه میداد و 12 روز بعد مجلس به ساختمان فعلی یعنی بهارستان منتقل شد. در تدوین قانون اساسی مشکلاتی پیدا شد، هر دستهای سعی میکردند طبق آرمانهای خودشان قانون را تنظیم نمایند روشنفکران درصدد اجرای نیات خودشان بودند و علماء نیز همچنین ،درباریان نیز مایل بودند تمام قدرت را در شاه متمرکز کنند و در نتیجه اختلافات بروز کرد .مشکل بزرگتر این بود که هر ساعت انتظار مرگ شاه میرفت و میبایست هر چه زودتر قانون تنظیم شود زیرا که از ولیعهد بیم مخالفت میرفت. سرانجام تنظیم شد و به امضای شاه رسید ولیعهد نیز که در این ایام در پایتخت به سر میبرد به تبعیت از پدر آن را امضاء نمود. تصویب قانون اساسی موجی از شادی در بین مردم و نمایندگان ایجاد کرد به طوری که دو شب در تهران جشن عمومی بود زیرا که همه تصور میکردند با وجود قانون تمام بدبختیها و عقبماندگی های مملکت از بین میروند و ایران نیز در زمره کشورهای مترقی قرار میگیرد.
ده روز بعد مظفرالدینشاه فوت نمودند و محمدعلی میرزا پادشاه ایران شد محمد علی شاه محال بود تن به قانون شورا دهد .روز جشن تاجگذاری محمد علی شاه از نمایندگان مجلس دعوتی به عمل نیامد و این بر آزادیخواهان گران آمد.
نکتهای که در اینجا باید اشاره کرد این که با این همه هیاهو و انقلاب هنوز سخنی از مشروطه در میان نیست در کلیه فرمانها و مصوبات مجلس و در تمام سخنرانیهای رسمی و غیررسمی کلمه مشروطیت به کار نرفته بود، مردم در آغاز عزل مسیونوز را میخواستند، سپس تقاضای تأسیس عدالتخانه را دادند و در آخر کار که دولت را به زانو در آوردند خواهان تأسیس مجلس شورای ملی شدند و معنی مجلس شورای ملی محدودتر از مشروطه است. و برای اولین بار این نمایندگان تبریز بودند که میخواستند رژیم مشروطیت را به معنای واقعی آن در کشور برقرار کنند. مردم تبریز آن ایام هشیارتر و روشنتر از سایر شهرها بودند، آزادیخواهان تهران سعی نمودند با سرعت سرو ته قضیه را بهم آورند و به اصطلاح میخواستند تا تنور گرم است نان آزادی رابپزند. بنابراین نه در تدوین نظامنامه انتخابات و نه در تدوین قانون اساسی به دقت عمل نکردند اما در تبریز چنین نبود و بیداری مردم تبریز اجازه این بیدقتیها را نمیداد . در تبریز 12 نفر برای مجلس انتخاب شدند اینها به محض ورود به تهران به دیدن صدراعظم رفتند و گفتند :«فرمانی که شاه به ملت داده است مشروطه است یا غیر آن ؟» صدراعظم ابتدا از پاسخ دادن طفره رفت ولی در نهایت گفت: « نه! دولت به شما یک مجلس برای وضع قوانین داده است».
نمایندگان تبریز برخاستند و گفتند «پس ما برویم و فریبکاری دولت را به گوش مردم برسانیم».
صدراعظم وحشت زده شد و به نمایندگان تبریز گفت: «خشمگین نشوید آن چه می خواهید بنویسید تا فردا به نظر شاه برسانم» و آنها خواستههای خود را در هفت بند نوشتند که مهمترین آنها قبول دولت مشروطه بود شاه تمام خواستههای آنان به غیر از مشروطیت و تأسیس انجمنهای ایالتی و ولایتی را قبول کرد.
مردم تهران و تبریز چون شاه را با مشروطه مخالف دیدند بار دیگر سر به شورش برداشتند سرانجام محمد علی شاه در برابر فشار مردم تهران و تبریز تسلیم شد و فرمان قبول مشروطیت دولت را صادر نمود.
توضیحاً باید گفت 51 فصلی که به نام قانون اساسی در دوره مظفرالدین شاه تنظیم شده بود وافی به مقصود نبود این 51 فصل در حقیقت نظامنامهای برای اداره امور مجلس و حدودو وظایف آن بود. در این قانون از وظایف مردم نسبت به دولت و وظایف دولت نسبت به مردم و از حدود قدرت فرد و حدود قدرت دولت چیزی نیامده بود. بنابراین لازم بود متممی به قانون اساسی اضافه شود که بنای آزادی بر آن استوار گردد و روح حکومت را نشان دهد برای نوشتن این متمم کمیسیونی در مجلس تشکیل شد.
مانع بزرگ تدوین قانون، خود مجلسیان بودند،یعنی بین نمایندگان مجلس اول به قدری اختلاف سلیقه بود و به قدری افکار از هم فاصله داشت که حدی نداشت چنان که اگر چند نفرنمایندهای تبریزو تهران نبودند مجلس در همان آغاز کار متلاشی میشد.
سرانجام قانون مذکور در 107 اصل تنظیم گردید و تقدیم شاه شد اما شاه از امضاء سرباز زد و بار دیگر هیجان مردم آغاز شد و بازارها بسته شد مردم تبریز در تلگرافخانه تحصن کردند آزادیخواهان سایر شهرها نیز با مردم تبریز و تهران هم صدا شدند علمای نجف با تلگراف به شاه توصیه نمودند که در مقابل تقاضای مردم تمکین کند. بالاخره شاه باز تسلیم مردم شد و قانون را امضاء نمود. محمد علی شاه که در مانده شده بود و از طرفی هم نمیخواست تن به مشروطیت دهد به آخرین حربه متوسل شد و تصمیمگرفت سررشته کار را به دست اتابک امینالسلطان دهد تابا نیروی کیاست او به مقصود برسد. اتابک که تجربه چند بارصدراعظمی در دوران ناصرالدینشاه و مظفرالدین شاه را داشت از باهوشترین و زرنگترین مردان سیاسی آن روزگار بود. وی از مخالفان سرسخت مشروطیت بود. احضار اتابک از اروپا که در این هنگام در اروپا زندگی میکرد آزادیخواهان را سخت نگران کرد. اتابک طوری وانمود کرد که از رفتارهای گذشته خویش پشیمان شده و زندگی چند سالهاش در اروپا وی را به مزایای مشروطه آگاه کرده است و اکنون مایل است با انجام خدماتی ،کارهای گذشته خود را جبران نماید. صدراعظم وقت (مشیرالدوله) نیز چون شایعه ورود اتابک را شنید قبل از ورود او استعفا کرد.
اتابک وارد تهران شده صدراعظم گردید و سپس کابینه خود را به مجلس معرفی کرد و ابتدائاً با مجلسیان گرم گرفت و اکثریت مجلس را با خود همراه کرد و به شاه نیز چنین وانمود کرد که «من طوری رفتار میکنم که مجلسیان پی کار خود روند ولی در ظاهر باید با آنها همراهی کرد که سر خورده نشوند و به دست اکثریت باید از اقلیت تندرو جلوگیری نمود تا وقتی که به هدف برسیم».
اما در حکومت او حوادثی رخ داد که هم آزادیخواهان را از او ناراضی کرد و هم شاه را.
یکی از این کارهای وی بیرون کردن وزیر جنگ ( که پدرزن محمد علی شاه واز مخالفان مشروطه بود) از کابینه اش بود .این عمل ،شاه را سخت آزرده خاطر کرد صدراعظم در میان دو قطب مخالف قرار گرفته بود و میخواست هر دو طرف را راضی نگهدارد. هر اقدامی که انجام میداد اگر به نفع شاه بود مشروطهخواهان را آزرده میکرد و اگر به سود آزادیخواهان بود شاه میرنجید و سرانجام نیز هر دو طرف رنجیدند. اتابک با هوشیاری و درایتی که داشت خطر را درک کرده و میدانست که ادامه کار به این صورت مشکل است لذا تصمیم گرفت بینملت و شاه آشتی دهد و در نتیجه دستخطی از شاه درباره تقویت مجلس گرفت و با شادی دستخط را به بغل گذاشت و عازم مجلس شد تابرای مجلسیان قرائت کند. پس از قرائت دستخط شاه در مجلس در حین خروج از مجلس توسط عباسآقا نامی ترور و کشته شد قاتل هم دردم خودش را کشت. از جیب قاتل کارتی پیدا شد که وی را به مجاهدان نسبت میداد. قتل اتابک باعث شادمانی آزادیخواهان و نیز رعب و وحشت مخالفان مشروطه شد. مخالفان مشروطه تصور کردند که یک سازمان مخفی درپیترور و انهدام مخالفان مشروطه است. در این ایام مملکت یکپارچه شور و هیاهو بود مردم همه ،کار و زندگی را رها کرده از مجلس و مشروطه سخن میگفتند، انجمنهای مختلفی راه افتاده بود و روزنامه و شب نامههای بسیاری چاپ و منتشر می شد. در همان حالی که کشور ما دچار انقلاب مشروطه بود کشورهای اروپایی برای جنگی که در پیش داشتند(جنگ جهانی اول) دستهبندی میکردند.روس و انگلیس و فرانسه برای مقابله با اتحاد آلمان و اتریش و ایتالیا با هم متفق شدند، در نتیجه روس و انگلیس موقتاً اختلافات و رقابت های خود درباره ایران را فراموش کردند و در پی توافقی ایران را به سه منطقه تحت نفوذ روس در شمال و انگلیس در جنوب و بیطرف در مرکز تقسیمبندی کردند. این قرار داد شوم همان روزی که اتابک کشته شد امضاء گردید یعنی مشکل اتابک که برطرف شد مشکل دیگری پیش آمد. دولت انگلیس که تاکنون خودرا طرفدار آزادیخواهان نشان داده بود از این پس از آنان روی برگرداند زیرا نمیتوانست متحد خود روسیه را که برای جنگ در اروپا به سربازان روسیه احتیاج داشت از خود برنجاند. روسها هم سرسختانه از محمد علیشاه حمایت میکردند چرا که پیروزی انقلاب آزادیخواهی ایران در همسایگی روسیه برای جامعه آنها نیز خطرناک بود.
و بدینترتیب دست محمد علی شاه در مبازره با آزادیخواهان بازتر شد و میدان کار برای وی وسیع گردید. حادثه مهمی که بهانه به دست محمد علی شاه داد تا به اصطلاح دیگر شمشیر را از رو ببندد حادثه سوء قصد به جان وی میباشد . ماجرا از این قرار میباشد که روز جمعه (25 محرم 1326 هجری قمری) شاه برای گردش ،عازم ییلاق اطراف تهران شده بود که در مسیر حرکت ناگهان نارنجکی به کالسکه شاه پرتاب شد وبا صدای مهیبی منفجر شد چند نفر کشته و زخمی شدند اما به خود شاه آسیبی نرسید. شاه تاکنون مستقیماً اقدامی علیه مشروطه نمیکرد،البته نه برای این که از چند تن آزادیخواه میترسیدبلکه برای آن بود که دنیا رو به سوی آزادی میرفت برای همین بود که محمد علی شاه نمیتوانست بی مقدمه بساط مجلس را برچیند و ناچار بود دلیل دنیا پسندی تهیه کند. وقتی داستان سوء قصد اتفاق افتاد زمینه را برای اقدام مساعد یافت. با وجود این از دو چیزی میترسید اول اینکه نگران بود که سربازان از دستور تیراندازی به مردم تمکین نکنند دوم اینکه دولتهای اروپایی به خصوص انگلیس که رژیم مشروطه ایران را به رسمیت شناخته بودند از اقدام شاه رنجیده شوند. در این جا روسها به او قوت قلب داده پیشنهاد دادند که باید از قزاقانی که تحت فرماندهی افسران روسی هستند استفاده کنند و پس از اتمام مجلس اعلام کند که قصدش برانداختن مجلس نبوده بلکه هدفش دستگیر ساختن چند تن مفسده جو بوده و عنقریب مجلس را خواهد گشود. با این مقدمات محمد علی شاه به کار پرداخت و همراه دو فوج قزاق سوار مسلح در حالی که توپ به همراه داشتند به صورت تاخت به طرف مجلس راه افتادند که انگاری میخواهند مجلس را فتح کنند و پس از این نمایش رعبآور عازم باغشاه شدند. از روز حرکت شاه به باغشاه تا روز به توپ بستن مجلس 20 روز طول کشید در این بیست روز آزادیخواهان چندان موضوع را جدی نگرفتند و بنابراین نتوانستند آمادگی هم پیداکنند فقط یک روز قبل از جنگ متوجه نیت شاه شدند و شروع به آمادگیهای جنگی از قبیل سنگربندی و تهیه سلاح نمودند ولی دیگر دیر شده بود.
بامداد روز دوم تیر 1278 هجری شمسی (23 جمادیالاولی 1226) هنوز آفتاب طلوع نکرده قشون محمد علی شاه در سه ستون به سوی مجلس روانه شدند.
مجاهدان در سنگرهای خود به حالت آماده باش درآمدند و بعد از مقدماتی جنگ دو طرف آغاز شد چیزی نمانده بود که مجاهدان پیروز شوند ناگهان لیاخوف فرمانده قشون محمد علی شاه فرمان داد که توپها از هر سو به شلیک بپردازند جنگ بیش از 4 ساعت به طول نکشید و به نفع محمد علی شاه به پایان رسیدشمار کشتگان طرفین به درستی معلوم نیست ولی آنچه مسلم است قزاقان بیش از مجاهدان کشته دادند. مشروطه خواهان و نمایندگان مجلس هر یک به گوشهای گریختند و مخفی شدند و عدهای از آنان نیز دستگیر و اعدام شدند شاه دستور داد بهبهانی را به کرمانشاه تبعید کردند و طباطبائی را نیز خانهنشین کردند پس از آن که اوضاع آرام شد در تهران حکومت نظامی اعلام شد.
سکوت مرگباری در تهران حاکم شده بود مردم گمان بردند آزادی از میان رفت و دیگر باز نخواهد گشت همان طوری که قبلاً هم ذکرش رفت مردم تبریز روشنتر و دلیرتر از سایرین بودند.
از حسن دیگر تصادف روزگار آن که والی وقت آذربایجان در آن هنگام فخرالسلطنه نامی مردی تحصیل کرده و آگاه بود وی بر اثر وجدان بیداری که داشت نمیتوانست با مشروطه مخالف باشد. بنابراین به محض این که از وقایع تهران و سرکوبی مشروطه آگاه شد از سمت خود استعفا کرد و عازم اروپا شد منتهی قبل از رفتن، همه قوای دولتی که تحت اختیار داشت حتی ذخیره قشونی و غیره را تسلیم انجمن تبریزکرد. تصادف دیگر آنکه آزادیخواهان تبریز زودتر از طرفداران محمد علی شاه درتبریز از حوادث تهران آگاه شدند در نتیجه زودتر آماده دفاع گردیدند و غافلگیر نشدند.
نکته دیگر این که شهر تبریز قبل از به توپ بستن مجلس نیز آرامشی نداشت یعنی مردم شهر به دو دسته طرفداران مشروطه و طرفداران استبداد تقسیم شده بودند و هر دو گروه از نظر تجهیزات و نفرات قوی بودند و جنگ بین دو طرف از روز به توپ بستن مجلس آغاز شد ستارخان و باقرخان از سران مشروطهخواهان تبریز پس از جنگهای دلیرانه زمام امور تبریز را به دست خود گرفتند و طرفداران محمد علی شاه را از تبریز بیرون کردند شاه برای اینکه به شورش تبریز پایان دهد و این شهر را دوباره در دست خود گیرد از تهران قوا فرستاد ولی این قوا نتوانست کاری از پیش ببرد.
مقاومت تبریزیان و دلیریهای ستارخان و باقرخان آزادیخواهان سراسر کشور را دوباره امیدوار کرد و جانی تازه در کالبد آنها دمید. آزادیخواهان تمام شهرهای ایران به جنبش پرداختند و انجمنهای سری تشکیل دادند. حادثه مهمی که در این اوضاع و احوال رخ داد مشروطه خواه شدن سپهدار تنکابنی بود این مرد که از ملاکان بزرگ ایران و از مردان نامور کشور به شمار میرفت از مخالفان سرسخت مشروطیت بود ولی ناگهان تغییر موضع داده با ستارخان محرمانه ارتباط برقرار کرد و سرانجام از ستارخان خواست که جزو مشروطه خواهان درآید ستارخان نیز نامهای به مشروطهخواهان رشت نوشت و از وی اظهار رضایت نمود و این چنین سپهدار تنکابنی که وجودش برای مشروطه خیلی مهم بود مشروطه خواه شد. مشروطه خواه شدن سپهدار تنکابنی اوضاع را دگرگون کرد و کفه ترازوی مشروطه را بسی سنگینیتر از استبداد نمود. آزادیخواهان گیلان از این پیشامد خوشحال شد و او را به زمامداری انقلابیون گیلان انتخاب کردند و این چنین گیلان به دست انقلابیون افتاد .شبی که خبر فتح رشت به دست انقلابیون به محمد علی شاه رسید از وحشت تا صبح نتوانست بخوابد. اکنون مملکت به صورتی درآمده بود که محمد علی شاه جز تسلیم چاره ای نداشت مناطق اصفهان ،گیلان ،مازندران، تبریز به دست انقلابیون تسخیر شده بود. از سایر شهرها هم فریاد انقلاب برخاسته بود. شهرت ستارخان و باقرخان به دوردستترین نقاط جهان رسیده بود و روزی نبود که در روزنامههای اروپایی خبری از آنها و انقلاب ایران نباشد. محمد علی شاه بینوا بار دیگر در کار خود فرو ماند و نمیدانست چه کند ناچار به همان حیلههای اولیه متوسل شد و دستخطهایی دایر بر مشروطهخواهی بیرون داد اما دیگر دیر شده بود مردم از بس از شاه دروغ شنیده بودند دیگر به دستخطهای او اعتماد نمیکردند و جز به برانداختن او به هیچ چیزی راضی نبودند.
سردار اسعد بختیاری و سپهدار تنکابنی پس از آنکه به اوضاع اصفهان، گیلان و مازندران مسلط شدند پس از تسخیر قزوین، تهران را فتح کردند. محمد علی شاه برای اینکه به چنگ مجاهدان نیفتد به سفارت روس پناهنده شد. روزی که فتح تهران به پایان رسید. جلسه مهمی بالغ بر پانصد نفر مرکب از نمایندگان مجلس، بزرگان پایتخت و آزادیخواهان معروف در بهارستان منعقد شد و محمد علی شاه را از سلطنت خلع کرده و به جای وی پسرش احمد میرزا را به مقام سلطنت ایران انتخاب کردند و بدینسان دوره حکومت استبدادی پایان یافت . محمد علی شاه عازم روسیه شد ،ولی محمد علی شاه سرسختتر از این بود که به سادگی از مقام خود دست بکشد بنابراین بیش از یک سال نتوانست دوری از سلطنت را تحمل کند و در طول این یک سال هم دائماً مشغول تهیه مقدمات بازگشت به ایران بود. ناگهان به آزادیخواهان خبر رسید که محمد علی شاه از طریق دریای خزر وارد ترکمنصحرای ایران شده است و سالارالدوله برادر او نیز از کرمانشاه به طرف تهران راه افتاده است. محمد علی شاه با حمایت ترکمنهای مسلح میخواست دوباره تاج و تخت را به دست گیرد .این خبر سران آزادیخواهان را به وحشت انداخت و آنان را وادار به چارهجویی نمود و نیرویی از مجاهدین فراهم کردند و برای مقابله با شاه معزول رفتندو با نیروهای حامی شاه و قشون سالارالدوله درگیر شدند در نهایت مشروطه طلبان پیروز شدند و این آخرین تلاش شاه مخلوع نیز بینتیجه ماند و دوران حکومت استبدادی با آخرین شکست محمد علی شاه پایان یافت و این چنین طلیعه حکومت قانون وآزادی درایران درخشیدن گرفت و سالیان محدودی انوارش قلب وفکرایرانیان را گرم کرد البته همین ایام اندک نیز برای ریشه دواندن قانون خواهی و برابری طلبی درخاک ایران زمین بس بود.بررسی خودمان رادر اینجاپایان میدهیم چراکه ادامه آن واینکه چگونه مدت کوتاهی بعد آن همه مجاهدتها و از جان گذشتگیها منجر به دیکتاتوری رضاشاه شد مبحث دیگری را میطلبد.
منابع:
«تاریخ انقلاب مشروطه ایران» نوشته احمد کسروی
«انقلاب مشروطیت ایران» نوشته دکتر رضوانی
* گردآورنده: عیدمحمد مفیدی