میخواهم شرح دهم که چهگونه نارسیسیزم کلی بشر، خود شیفتگی بشریت، تاکنون سه بار بر اثر تحقیقات علمی شدیداً جریحهدار شده است...
از کتاب: جریانات اصلی تفکر در غرب P.710
نوشته: زیگموند فروید (1939-1856)
ترجمه: قدیر ویردی رجائی
سه ضربه به نارسیسیزیم*
میخواهم شرح دهم که چهگونه نارسیسیزم کلی بشر، خود شیفتگی بشریت، تاکنون سه بار بر اثر تحقیقات علمی شدیداً جریحهدار شده است.
وقتی که اولین انگیزههای کنجکاوی درباره اقامتگاهش، زمین، در او آغاز پیدایش کرد، بشر باور داشت که آن (جا) مرکز ثابت عالم است، و خورشید، ماه و سیارات به دور آن میچرخند. با این (فکر) او سادهلوحانه از دستورات برداشتهای حسی خودش تبعیت میکرد، زیرا حرکت زمین را حس نمیکرد، و هر جا که چشمانداز بدون مانع میدید خود را در مرکز دایرهای مییافت که کل جهان خارج از خود را احاطه کرده است. موضع مرکزیت زمین در نظر او نشانه حاکمیت آن در عالم است و ظاهراً این وضع با گرایش او بسیار خوب مطابقت داشت که خود را فرمان فرمای جهان پندارد.
فروپاشی این توهم نارسیسیستیک با نام و نوشته کپرنیک در قرن شانزدهم در ارتباط است ... وقتی نوشته و نام کپرنیک شهرت عام یافت خود شیفتگی بشریت اولین ضربه، ضربه کیهانی، را خورد.
بشر در جریان پیشرفتش در جهت فرهنگ موقعیتی حاکمانه بر همجاندارن خود در قلمرو حیوانی یافت. اما به این برتری قناعت نکرده کم کم بین طبیعت خود و طبیعت آنها تفاوت قائل شد. عقل و شعور داشتن آنها را انکار کرد و روحی نامیرا به خودش نسبت داد، و مدعی داشتن تبار الهی گشت که به او اجازه میداد پیوند اجتماعی بین خود و قلمرو حیوانی را بگسلد... .
ما همه میدانیم که، کمی بیشتر از نیم قرن پیش، تحقیقات چارلز داروین، همکاران و اسلاف او به این گستاخی از جانب بشر پایان داد. بشر موجودی متفاوت از حیوانات یا برتر از آنها نیست؛ او خود از نژاد حیوان تکامل یافته، با بعضی از اعضاء آنها رابطه نزدیکتر دارد و با بعضی دیگر رابطه دورتر. فزونیهایی که او متعاقباً به تدریج گسترش داده کمکی به زدودن شواهد یکسانی او با آنها را، هم در یکسانی ساختار فیزیکی و هم در گرایش ذهنی نکرده است. این دومین ضربه، ضربه بیولوژیکی، به نارسیسیزم بشر بود.
ضربه سوم، که در اصل ضربه روانشناختی است، احتمالاً گزندهترین آنهاست.
اگر چه بشر بدین ترتیب در مناسبات ظاهری تحقیر شد، خود را روحاً برتر حس میکند. او در جایی در مرکز منیّت خود یک عضو مراقبت ایجاد کرده که مراقب وسوسهها و اعمال او باشد و شاهد مطابقت آنها با خواستههای او گردد. اگر آنها اینکار را نکنند، بیچون و چرا منع و پس رانده میشوند. ادراک درونی او، هوشیاری، اخبار تمام حوادث مهم فعال در ذهن را به منیّت میدهد، و اراده به حرکت افتاده با این گزارشها، آنچه را که منیت دستور داده اجرا میکند و تمام آنچه را که خود مستقلاً مایل به اتمام رساندن آن است تعدیل میکند...
اما دو اکتشاف (توسط روانکاوی) ـ که حیات غرایز جنسی را نمیتوان تماماً مهار کرد، و اینکه فرایندهای ذهنی بخودی خود ناخودآگاه هستند و فقط به منیت میرسند و از طریق ادراکات ناقص و غیر قابل اعتماد تحت کنترل آن در میآیند ـ این معنی را میدهد که منیت در خانه خودش کارفرما نیست . این دو باهم نمایانگر جریحه سوم است که بر خود شیفتگی بشر وارد میآید، آنچه که من آن را ضربه روانشناختی مینامم. بنابراین جای شگفتی نیست، که منیت نظر مساعدی به روانکاوی نشان نمیدهد و همواره از باور داشتن آن امتناع میکند.
* نارسیسئس (نرگس) در اساطیر یونان مرد جوان زیبایی بود که عاشق تصویر خودش در یک استخر شد و پس از مرگ به صورت گلی به همین نام در آمد.