جهان اسلام در قرون اولیه خود جامعهای قوی، جوان، مستعد و پیشرو بر پایه تعالیم اسلام بود. دارای روحی پرتکاپو برای حرکت به سوی جنگ و پیروزی و سرشار از کنجکاوی و عشق به آموختن دانش بود. از همین رهگذر مسلمانان تمدنی درخشان آفریدند و در زمینه دانش پایهای والا یافتند و برگنجینههای دانش بشری از علوم تجربی گرفته تا اخلاق، سیاست، فلسفه ادبیات ... افزودند اما به تدریج و به ویژه در قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم (هجری قمری) دنیای اسلام فضایی بسیار متفاوت را تجربه کرد دیگر نه از روح حماسی قرون اوایل اسلام خبری بود و نه اشتیاق به آموختن علوم جدید وجود داشت مسلمانان دیگر نه قدرت سابق را داشتند و نه ابتکار دانش و در دستهایشان بود. به طور خلاصه میتوان گفت مسلمانان به رکود و جمود مبتلا شدند و گفتههای هاسکینز که نیرومندترین فعالیتهای علمی و فلسفی را تنها به سرزمینهای اسلامی نسبت میداد در گستره همان سدههای پیشین محدود ماند سؤالی که برای همه پیش آمده و قطعاً برای خوانندگان نیز ایجاد شده این است که چگونه مسلمانان در تمدن به اوج رسیدند و چرا نتوانستند در قرون بعدی نیز در اوج بمانند؟...
در آغاز ظهور اسلام فهم آیات قرآن برای عربها دشوار نبود چرا که قرآن به زبان خود آنان بود و مفردات و ترکیبات آن را به خوبی درک میکردند و به خصوص که قرائن موجود نیز بر فهم آیات قرآنی که مطابق اوضاع زمان و مکان نازل شده بود کار آنان را آسان میساخت با این همه اگر مشکلی پیش میآمد از حضرت محمد میپرسیدند و آن بزرگوار ناسخ و منسوخ آیات و تفصیل اجمال را بیان میفرمودند. همین که دولت اسلامی تشکیل یافت و مسلمانان به قوانین و احکام محتاج شدند طبعاً به قرآن مراجعه می کردند تا احکام لازم را از آیات قرآنی استنباط کنند و قاریان و مفسران میتوانستند به طور لازم استنباط کنند (اینها همان فقهای دوره اول اسلام میباشند) به علت این که اکثر عربها آن عهد خواندن و نوشتن نمیدانستند تفسیر قرآن به طور شفاهی و زبان به زبان انجام میشد و برای اولین بار در سال 104 (هجری) شخصی به نام «مجاهد» کتاب تفسیر نوشت و سپس بعد از آن عده بسیاری تفسیر نوشتند.
تفاسیری که قرن اول هجری گفته شد مطالب درست و نادرست بسیاری در آنها بود. همان طوری که در آغاز پیدایش مسیحیت بسیاری از عادات و رسوم بت پرستی جزء مسیحیت در آمد. هر گاه که اعراب آن دوران مطابق احساسات و طبیعت عادی خود میخواستند چیزی از آفرینش و رازهای آن بدانند از یهودیها و مسیحیان (اهل الکتاب) که در میان عربها و از خود عربها بودند (مثلاً طایفه حمیر مقیم یمن که یهودی بودند) سؤال میکردند و این طوایف عرب یهودی گر چه پس از ظهور اسلام، مسلمان شدند، ولی افکار و اخباری را که کتبی و شفاهی از یهود گرفته بودند همچنان نگه میداشتند وقتی که اعراب از آنان چیزی میپرسیدند بدون تحقیق از روی مندرجات تورات و تلمود پاسخ میدادند و به این ترتیب کتب تفسیر از همان مقولات انباشته شد. ولی همین که علوم صرف و نحو در میان مسلمانان پیدا شد و کتب فلسفه و منطق به زبان عربی ترجمه شد و مسلمانان با استدلال و قیاس آشنا شدند، خواه و ناخواه در مندرجات تفاسیر، تجدید نظر شده و آنچه که مخالف عقل و منطق بود حذف شدند. ابنعطیه و قرطبی و زمخشری (صاحب تفسیر کشاف) از مفسران بزرگی هستند که مطالب مخالف منطق و عقل را از تفاسیر اولیه حذف کردند.
سؤالی که در اینجا پیش میآید این است که مسلمانان قرون اولیه چگونه با علوم آشنا شدند زیرا که به عقیده مسلمانان صدر اسلام، اسلام هر چه را که از پیش بوده از میان میبرد و عقیده داشتند جز قرآن چیز دیگری نباید خوانده شود و از آنرو اقدام به سوزاندن کتابهای یونانی و فارسی در اسکندریه و فارس نمودند و توجهی به سایر علوم نکرده و فقط متوجه احکام و علوم در ارتباط با قرآن بودند از قبیل صرف و نحو و یا تاریخ فتوحات و...
در جواب باید گفت مردمان بومی ممالک جدید اسلامی مانند ایران و شام و.. سعی داشتند که خلفاء را به علوم پیشینیان به خصوص طب و فلسفه متوجه سازند ولی خلفاء به گفته آنان توجهی نمیکردند و حرفشان را نمیپذیرفتند. تردید و ممانعت خلفاء از ترویج علوم (غیر اسلامی) پیشینیان را میتوان از واقعه ذیل درک نمود. «یکی از کشیشان سریانی بنام هرون بنامین از علم طب اطلاع کامل داشت و کتابی به زبان سریانی در آن علم تألیف نموده بود. در زمان خلافت مروان بنحکم مرد دانشمندی بنام ماسرجویه سریانی نژاد و یهودی مذهب که در طب متبحر بود کتاب هرون را از سریانی به عربی ترجمه کرد. کتاب مزبور همچنان در خزانه خلفای بنیامیه باقی ماند. تا خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید و عدهای از علاقهمندان علم به خلیفه مراجعه کردند و خواهش نمودند آن کتاب را در اختیار آنان بگذارد، خلیفه مدت چهل روز با خدا راز و نیاز داشت و استخاره میکرد که آیا با تقاضای آنان موافقت کنند یا نه. و سرانجام کتاب را در دسترس مردم قرار داد».
میبینیم ماجرای فوق نشان میدهد که اگر نسبت به انتشار کتاب طب تا آن حد سختگیری میشده طبعاً راجع به فلسفه و علوم دیگر بیشتر ممانعت میشده است. اما همین که مملکت اسلام توسعه یافت و مسلمانان از انشای علوم اسلامی فارغ شدند کمکم به فکر علوم و صنایع دیگر افتادند و طبعاً درصدد تحصیل علم و صنعت برآمدند و چون از کشیشان مسیحی مطالبی در مورد فلسفه شنیده بودند از سایر علوم به فلسفه بیشتر علاقمند شدند به خصوص که احادیث وارده از حضرت رسول آنان را به تحصیل علم و فلسفه تشویق می نمود از آن جمله «علم بیاموزید ولو در چین باشد» «حکمت گمشده مؤمن است از هر که بشنود فرا میگیرد و اهمیت نمیدهد که از کی است و چه کسی آن را گفته است» «آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است».
نکتهای که باید در اینجا گفت این است که مسلمانان یک مرتبه به تمام علوم متوجه نشدند بلکه بنا به مقتضیات زمان تدریجاً علوم پیشینیان را فرا گرفتند.
بعد از سالهای اولیه اسلام در دوران بنیامیه، مسلمانان به تدریج با فتح دیگر ممالک از قبیل ایران، مصر، روم و... با فرهنگ ملل متمدن آشنا شدند ولی هنوز از جذب کامل فرهنگ و علم ملل متمدن ابا داشتند و از طرفی هیئت حاکمه بنیامیه کاملاً تحت سلطه قوم عرب بودند و تعصب عربی داشتند. به دلیل درگیریهای سیاسی که از آغاز اسلام در بین اعراب منجمله درگیریهایی که بنیامیه با بنیعباس، شیعیان و... داشتند بنیعباس برای کسب قدرت بر عناصر غیر عرب مخصوصاً ایرانی تکیه کردند و با به دست گرفتن قدرت توسط عباسیان نقش عنصر ایرانی در حاکمیت ممالک اسلامی خیلی برجسته شد و این مسئله آغازی برای نفوذ علوم مختلف ایرانی ، رومی ... در فرهنگ و تمدن اسلامی شد و اگر به این عوامل ثروت روز افزون جامعه اسلامی را نیز اضافه کنیم چگونگی بسط و گسترش علم و فلسفه را در آن دوران متوجه میشویم.
منصور عباسی نخستین خلیفهای است که به نقل و ترجمه کتابهای قدیم توجه کرد ولی تنها به نجوم و هندسه اکتفا کرد و در زمان مأمون عباسی فلسفه و منطق و سایر علوم ترجمه شد.
در زمان مهدی عباسی (خلافت 169-158 هجری) اختلافات مذهبی و نزاعهای دینی روبه فزونی گذارد چرا که ابنمقفع و دیگران پارهای از تألیفات مانی و مرقیون و... را از پهلوی به عربی ترجمه کردند و عدهای هم کتابهایی در تأیید آن مذاهب تألیف کردند و طبعاً اختلافها و کشکمشهای مذهبی درگرفت و (زندیقها) افزون گشته و آراء و عقایدشان انتشار یافت.
مهدی علمای علم کلام را بر آن داشت کتابهایی در رد زندیقها تألیف کنند. اما هارون الرشید (خلافت 193- 171 هجری) موقعی به خلافت رسید که به واسطه رفت و آمد دانشمندان و پزشکان ایرانی هندی و سریانی به بغداد افکار مردم تا حدی پخته شده و توجهات عمومی به علوم و کتب پیشینیان توسعه یافته بود. دانشمندان غیر مسلمان که زبان عربی آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشویق میکردند ولی هم مسلمانان از توجه به علوم بیگانه به جز علم پزشکی بیم داشتند. چرا که به فکرشان رفته بود که جز علم طب هر علم بیگانه دیگر مخالف اسلام است. با این همه چون پزشکان نزد خلفاء مقرب شدند و غالب پزشکان در آن دوران دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهرهای داشتند خواه ناخواه خلفاء را به شنیدن مطالب منطقی و فلسفی مشغول میداشتند و رفته رفته خلفاء با فلسفه و منطق آشنا شدند و به آن خو گرفتند تا آنجا که دیگر اگر کشوری یا شهری را فتح میکردند کتابهای آنجا را نمیسوزانیدند و نابود نمیکردند بلکه دستور میدادند کتابها را به بغداد بیاورند و به زبان عربی ترجمه کنند.
کتابهای فلسفی در زمان مأمون ترجمه شد و آن هم به واسطه علاقمندی خود مأمون به آن کار بود از آغاز اسلام مسلمانان در بین خود به آزادی گفتار و فکر و برابری عادت کرده بودند و همچنین در تفسیر دینی آزادی عقیده داشتند یعنی اگر کسی چیزی از معنای آیه و یا حدیثی درک میکرد و آن را مخالف نظر دیگران میدید نظر خود را آشکار میگفت و با مخالفان عقیده خود مناظره میکرد و همین آزادی فکر و عقیده سبب پیدایش مذاهب مختلف گشت به طوری که پس از انقضای دوره صحابه و آغاز قرن دوم هجری فرقههای متعددی در اسلام پدید آمد که از جمله آنها فرقه معتزله میباشد. معتزله گروه بسیاری بودند و اساس مذهب آنان تطبیق دین و عقل میباشد و اگر با دقت در افکار و عقاید آنان مطالعه شود معلوم میگردد که بعضی از افکار و آراء آنان با جدیدترین آراء انتقادی مذهبی امروز موافق در میآید مذهب معتزله در اواخر قرن اول هجری پدید آمد و چون اصول این مذهب پیروی از احکام عدل و منطق بود لذا پیروان زیادی در مدت کوتاهی پیدا کرد.
منصور عباسی با پیروان طریقه رأی و قیاس موافق بود این فکر و نظر منصور پس از وی در میان عباسیان باقی ماند. همین مسئله تأکید بر رأی و قیاس باعث تقویت مذهب معتزله شد که کوشش دارند عقاید خود را با ادله عقلی ثابت کنند. و بدین وسیله هر کس را که مطلع از منطق و گفتههای ارسطو میدیدند دنبال او را میگرفتند و از او برای تأیید نظر خودشان و جدال با مخالفان استمداد میطلبیدند. در زمان خلافت مهدی به واسطه کثرت زنادقه این فکر(یعنی پیروی از منطق) بیشتر شایع شد و به احتمال قوی در نتیجه نیازمندی به منطق و فلسفه یونانی علم کلام در میان مسلمانان پدید آمد.
هارونالرشید، چندان به علوم جدیدی که بتازگی وارد دنیای اسلام شده بود روی خوش نشان نداد ولی با این وجود وزرای هارون یعنی برمکیان ایرانی نژاد در خانههای خویش انجمن مباحثه و مناظره فلسفی تشکیل میدادند. ولی همین که مأمون خلیفه شد (218-198 ) اوضاع تغییر یافت چرا که مأمون مرد مطلعی بود و به شیوه قیاس علاقه زیادی داشت و بسیاری از کتب قدیمی را که قبل از وی ترجمه شده بود مطالعه و بررسی کرده بود و سرانجام مذهب معتزله را پذیرفته و بزرگان آن عقیده فلسفی را به خود نزدیک ساخت و پیروان معتزله را مورد حمایت و توجه خویش قرار داد. و در اثر این توجه حرفها و عقایدی که اظهار آنها (به واسطه ترس از فقها) ممکن نبود بیپرده در میان مردم شایع شد.
فقها که این را دیدند جار و جنجال بر پا کردند و اکثریت عامه مسلمانان نیز بر خلاف معتزله بودند و این مسئله برای مأمون دشواریهایی را ایجاد کرد مأمون که نمیتوانست از نظر خود بر گردد از راه مناظره و مباحثه علمی وارد شد تا با عقل و منطق گفتههای طرفین سنجیده شود و برای تأیید مباحث منطقی دستور ترجمه کتب فلسفی و منطقی را صادر نمود و خود نیز آن ترجمهها را مطالعه میکرد و در عقیده اعتزال استوارتر گشت ولی عامه مردم زیر بار معتزله نرفتند مأمون که این را دانست و از مماشات ناامید شد و به قوای قهریه دست زد و در اواخر خلافت خویش با مخالفان اعتزال به خشونت رفتار کرد. مطلبی که در اینجا باید گفت این است که مأمون به واسطه کثرت اطلاعات و آزادی عقیده و تمایل به قیاس عقلی و در کل برای تأیید مذهب معتزله به ترجمه کتب فلسفی و منطقی دست زد و سپس به ترجمه کلیه تألیفات ارسطو از فلسفه و غیره پرداخت و در اوایل قرن سوم هجری ترجمه آن کتابها آغاز شد معتزلهایها مانند تشنهای که به آب برسند مطالب فلسفی ارسطو را دریافته و آن را کاملاً بررسی و مطالعه کردند و در نتیجه برای مبارزه با مخالفان نیروی تازهای بدست آوردند و همانطور که مسیحیان پس از مطالعه کتب منطقی یونان فلسفه جدید افلاطونی را انشاء نمودند مسلمانان هم پس از آن مطالعات دارای علم کلام شدند.
ثروتمندان و بزرگان و اعیان دولت نیز به مأمون تأسی میکردند و ارباب منطق و فلسفه را گرامی میداشتند و در نتیجه مترجمین بسیاری از عراق شام، ایران به بغداد آمدند و چه بسا که میان آنان از نسطوریان، یعقوبیان، صائبیان، زرتشتیان، رومیان و هندیان بودند و از زبانهای خودشان به زبان عربی ترجمه کردند.
تحولاتی که این اقدامات بر جامعه گذاشت با افزایش تعداد کتاب فروشان، کاغذ فروشان در بغداد و تعدد انجمنهای علمی و ادبی نمایان شد مردم بیش از هر کار به مباحثات علمی و مطالعه میپرداختند البته مطالعه آنان در ابتدا به صورت شرح و خلاصه کردن بود و همین که تمدن اسلامی نضج گرفت خود مسلمانان نیز مشغول تألیف کتب علمی شدند و پس از دو قرن که فقط به ترجمه و نقل اشتغال داشتند کم کم درصدد تحقیق و تألیف برآمدند والحق کتابهای بسیار معتبری هم تألیف کردند پس از مأمون نیز عدهای از خلفاء عباسی این نهضت علمی را ادامه دادند و در این دوره مهمترین کتب قدماء به زبان عربی ترجمه شد.
مطلبی که ذکر آن در اینجا خالی از لطف نیست این که آزادی عقیده ای که در اوایل، خلفاء عباسی به رعایای خود داده بودند به قدری موثر بود که حتی مسیحیان برای رفع اختلافات مذهبی و قومی خود به خلفاء مراجعه میکردند و داوری آنها را میپذیرفتند و همین خوش رفتاری وسعه صدر عباسیان سبب شده که ایرانیان لایق و کاردان به بغداد بیایند و به پیشرفت علم و ادب در دنیای اسلام آن روزگاران کمک شایانی بنمایند. خلاصه این که اوضاع آن دوران طوری بود که در کاخ خلیفه تا مسجد و خانه اعیان و حتی در بساطهای عیش و نوش مباحثات علمی در جریان بود و تحصیل علم بر هر زن و مرد و جوان و کنیز فرض و واجب بود.
در دوران خلافت متوکل (247- 233 هجری) چون وی از معتزله نفرت داشت از انتشار آن مذهب ممانعت نمود و جامعه را از آزادی عقیده بازداشت از آن رو فلسفه و علم که در زمان مأمون به منتهای ترقی رسیده بود در دوره متوکل رو به تنزل گذارد چه بسیار از دانشمندان که به دست وی به هلاکت رسیدند سرانجام پسر متوکل با بزرگان همدست گشته وی را در سال 247 هجری به قتل رساند. دستگاه خلافت کمکم رو به پریشانی گذاشت و این حوادث مقارن با تسلط بیش از پیش ترکان تازه مسلمان شده بر دستگاه خلافت بود و از آن پس (قرن چهارم هجری) به بعد دانشمند مشهوری از بغداد برنخاست و فیلسوفان و دانشمندان از سایر نقاط اسلام پدید آمدند.
در این مورد باز می توان گفت که در زمان ظهور اسلام شهر اسکندریه مرکز طب و فلسفه و علوم طبیعی بود و در زمان خلافت عمربن عبدالعزیز در اواخر قرن اول هجری مرکزیت علم به انطاکیه منتقل شد و اما در علوم اسلامی ابتدا شهر مدینه مرکزیت داشت سپس به بصره و از آنجا به کوفه منتقل شد و پس از تأسیس بغداد به آن شهر منتقل شد و اول بار در این شهر بود که علوم بیگانه به علوم اسلامی ضمیمه شد و چون در ایام متوکل دستگاه خلافت رو به انحطاط گذارد و در نتیجه در سایر ممالک اسلامی دولتهای تازهای مستقر شدند دانشمندان نیز به نقاط مختلف مملکت اسلامی پراکنده شدند یعنی بعد از بغداد در شرق و غرب پراکنده شدند در شرق ابتدا عراق عجم و سپس خراسان و در غرب قاهره و اندلس مرکز علم شد و دانشمندان بنامی امثال رازی ارزی، ابنسینا از بخارا بیرونی از سند، ابن باجه (فیلسوف) ابن زهر (پزشک) ابنرشد (فیلسوف) و ابن رومیه (گیاه شناس) همگی از اندلس و ابن هیثم از شام، فارابی از ماورالنهر برخاستند در علوم اسلامی نیز وضع مشابه جریان فوقالذکر بود.
اولین فیلسوف اسلام یعقوب کندی میباشد که تنها فیلسوف عرب نژاد اسلام نیز میباشد. کندی در طب و فلسفه و هندسه و نجوم ... تتبع داشته است و در زمان خود، جز وی فیلسوفی در اسلام نبوده است. پس از کندی ابونصر فارابی ایرانینژاد برخاست. فارابی آنچه را که کندی نوشته بود مطالعه کرد و در تحلیل علوم و طریقه استفاده از علوم تحقیقات سودمندی انجام داد و در موضوعهایی کتاب نوشت که پیش از وی کسی از آن خبر نداشت مانند کتاب «السیاسه المدینه» که راجع به اقتصاد سیاسی و اصول مدیریت شهر میباشد که مطالب این کتاب بسیار جلوتر از زمان خود فارابی می باشد و همچنین فارابی را معلم ثانی لقب دادهاند از آن رو که وی ترجمههایی را که تا زمان وی اصلاح نشده بود اصلاح کرد. وفات وی در سال 339 هجری میباشد.
دیگر از دانشمندانی که جنبه فلسفی او غالب بود. شیخالرئیس ابوعلی سینا میباشد که قریب صد جلد تألیف دارد و 26 جلد آن در موضوع فلسفه میباشد. دانشمندانی که در فلسفه واجد تفکر فلسفی خالصی بودند در جامعه اسلامی متهم به کفر میشدند از جمله ابن رشد، ابن سینا، رازی و... چرا که عقاید فلسفی خاصی پیدا میکردند که با عقاید مرسوم جامعه در بعضی موارد ضدیت داشت به همین خاطر تا زمان مأمون هیچ یک از مسلمانان جرأت تظاهر به فلسفه را نداشتند و چند مدتی در زمان مأمون و معتصم و واثق هوا خواهان فلسفه آزاد شدند اما با روی کار آمدن متوکل تحت تعقیب قرار گرفتند ولی چون علاقمندان به فلسفه دست بردار نبودند در خفا جمعیتهایی تشکیل داده و افکار خود را منتشر میکردند که یکی از این جمعیتها جمعیت سری اخوانالصفا میباشد که در اواسط قرن چهارم هجری در بغداد تشکیل شد و سران عمده این جمعیت پنج نفر بودند.
اخوانالصفا پنهانی دور هم جمع میشدند و درباره آراء فلسفی مباحثه میکردند تا آن که برای خود مکتب مخصوصی پدید آوردند. این مکتب آنان نتیجه مطالعه افکار فلسفی هند یونان و ایران بود که با مقتضیات اسلامی وفق میداد به این طریق که آنان میگفتند دیانت (مقدس) اسلام با پارهای از اوهام و نادانیها مخلوط شده است و یگانه راه تصفیه آن از طریق فلسفه میباشد زیرا حکمت اعتقادی و مصلحت اجتهادی در فلسفه تکوین شده است و همین که فلسفه یونانی و شریعت اسلامی با هم آمیخته گردد کمال مطلوب بدست میآید. اخوانالصفا اصول عقاید خود را طی پنجاه رساله جمع کرده بودند که به نام رسائل اخوانالصفا معروف است و تا مدتی نام آن مکتوم مانده بود در این رسائل در موضوعاتی از قبیل ماهیت طبیعت، زمین و آسمان، عالم کون و فساد، موضوع نفس حواس و محسوسات هندسه، موسیقی، اخلاق، ادوار و... بحث میشود.
مطلبی که از مطالعه رسائل اخوانالصفا مفهوم میشود این است که رسائل بعد از دقت و مطالعه کامل در رشتههای مختلف تکمیل شده و پارهای از افکار و آراء در آن مندرج است که مردم این زمان هم بهتر از آن نیاوردهاند.
شرط پذیرفته شدن در جمع اخوانالصفا علاوه بر دوست داشتن فلسفه، همکاری و فداکاری و راز داری درستی و راستی در بین اعضای خود است، معتزله و هم مسلکان آنها رسائل اخوانالصفا را پنهانی دست به دست در شهرهای اسلام میگرداندند و به مطالعه آن میپرداختند منجمله بعد از یک قرن وارد اندلس شد و در آنجا مورد توجه عالمان قرار گرفت و بعد از انتشار آن رسائل در اندلس فلسفه به طور جدی ترویج یافت و باعث پدیدار شدن فیلسوفانی همانند ابنباجه و ابنرشد از اندلس گردید. ابن رشد (وفات 595 هجری) از شاگردان برجسته ابن باجه و معروفترین فیلسوف عقل گرای اسلام میباشد که فلسفه وی در دوران رنسانس که اروپا از جهالت قرون وسطی رهایی یافت همانند چراغی راهنمای اولین فیلسوفان مدرن اروپا و الهام بخش آنان بوده است. این فیلسوفان عقلگرا در آن ایام مورد حمله و تحقیر مردم عوام بودند و پادشاهان نیز برای خشنودی عوام و پیشرفت کار خود فیلسوفان را آزار میرساندند به همین ترتیب فرمانروای آن عهد اندلس (در اواخر قرن ششم) دستورداد عدهای از فلاسفه همانند ابن رشد، ذهبی و... را از اندلس تبعید نمایند و اقدام به نابود ساختن آثار و کتب فلسفی نمودند و در کل اقدامات زیادی علیه فیلسوفان انجام میشد. با تمام این احوال عدهای از خواص پنهانی به مطالعه علوم و فلسفه مشغول شدند حتی در بعضی رشتههای علوم از قبیل طب مسلمانان ابتکارات و اکتشافات جدیدی به عمل آوردند مثلاً درمانهای جدیدی برای بعضی از بیماریها و کتب جدیدی در بعضی بیماریها از قبیل جذام، حصبه و آبله نوشتند و یا در علم شیمی اکتشافات جدیدی از قبیل کشف الکل و یا بعضی اسیدها و... نمودند.
پس از ضعف و انحطاط دستگاه خلافت عباسیان سپاهیان وی بر امور مملکت مسلط شدند و در نهایت توسط این امیران سرزمین یکپارچه اسلامی به ممالک مختلف در شرق و غرب تجزیه شد. در ابتدای کار این امرای مستقل در ظاهر همگی از خلیفه بغداد اطاعت داشتند تا آن که دولت فاطمی در مصر پدید آمد و آن اطاعت ظاهری هم از بین رفت و البته دولت فاطمی هم دچار انحطاط شد و قبل از عباسیان سقوط کرد و حکومت صلاح الدین ایوبی جای آن را گرفت و ظاهراً به نام عباسیان بیعت گرفت ولی صلاحالدین نتوانست حکومت یکپارچهای را مثل سابق در سرزمینهای اسلامی ایجاد کند تا آنکه سلجوقیان ممالک مختلف اسلامی را فتح کردند حتی بغداد را نیز گرفتند و دستگاه خلافت عباسی را فقط برای استفاده از نام خلافت به صورت ظاهری حفظ کردند. در این زمان سراسر جهان اسلام میان سه قوم غیر عرب تقسیم شده بود: ترکان سلجوقی در شرق، کردان ایوبی در مصر و شام و بربرها در افریقا و اندلس. تنها پارهای از امارتهای کوچک عرب در یمن و چند ناحیه دیگر بر قرار بود.
بعد از مدتی ممالک ترکان سلجوقی نیز ما بین اتابکان تقسیم گشت. در پایان قرن ششم ممالک اسلامی به خصوص در شرق به حال تباهی افتاده بودند. دشمنان اسلام که از شمال و غرب و شرق این ضعف و ناتوانی و هرج و مرج مسلمانان را دیدند فرصت را برای انتقام مناسب دانستند و از هر سه طرف به ممالک اسلامی حمله آوردند مثلاً گرجیها و ارمنیها از شمال به آذربایجان هجوم آوردند و کشتارهای زیادی راه می انداختند. یعنی آنها همان عملی را که عربها در اوایل کار خودشان نسبت به ارمنیها و گرجیها انجام داده بودند تکرار میکردند.
از طرف غرب نیز اروپاییها هجوم آوردند به عنوان این که قبر مقدس در فلسطین است به آن نواحی لشکر کشیدند و قسمتی از سوریه و فلسطین را فتح کردند و اگر با هم متحد میبودند قطعاً بیشتر از آن پیشرفت میکردند ولی اختلافات داخلی خود آنان مانع پیشرفتشان گشت و مرد دلیری مانند صلاحالدین ایوبی از میان مسلمانان برخاست و دست صلیبیان را از ممالک اسلامی کوتاه کرد.
در اوایل قرن هفتم هجری از طرف شرق قوم مغول به صورت نیرومند و وحشتناکی ظاهر گشتند و سردار کاردانی مانند چنگیزخان این قبایل وحشی را به داخل ممالک اسلامی کشاند و مسلمانان در مقابل چنگیزخان مردی همانند صلاحالدین ایوبی نداشتند که بتواند جلوی مغولها را بگیرد مغولها قسمت اعظم دنیای متمدن آن روز و از جمله بخش وسیعی از سرزمینهای اسلامی را فتح کردند ولی در ممالک اسلامی نتوانستند دولت ثابتی را تشکیل دهند.
فتح بغداد توسط هلاکو به واسطه اختلافات مذهبی در بغداد روی داد پس از مرگ هلاکو ممالک وسیع او که از هند تا شام ادامه داشت میان فرزندانش تقسیم شد و در مدتی کمتر از یک قرن حکومت خاندان هلاکو دچار اختلال شد و سرانجام تیمور گورکانی تمام متصرفات آنان را به چنگ آورد. تیمور در سال 807 هجری وفات یافت و ممالکی که گشوده بود بعد از مرگ وی به دست فرمانروایان نخستین افتاد زیرا وارثان تیمور لیاقت اداره آن ممالک وسیع را نداشتند و خود تیمور نیز فرصت نیافت که تشکیلاتی برای اداره ممالک خود به وجود آورد با مرگ تیمور دوره اول تاریخ اسلام پایان میپذیرد. دوره اول تاریخ اسلام را میتوان دوران شکوه و عظمت اسلام و مسلمین در جهان دانست دورانی که ثروت افسانهای شهرهای اسلام و نیز آزادی عقاید و اندیشهای که اکثر خلفای این دوره قائل بودند مسلمین را بسیار برتر از مسیحیان نشان میداد. افسانههای به جا مانده از این دوران مثل داستانهای هزار و یک شب گویای تمدن درخشان اسلام می باشد این دوران همان طوری که ذکرش رفت با هجوم مغولها و در نهایت با مرگ تیمور به پایان خود رسید و دورانی در تاریخ اسلام آغاز شد که میتوان ریشههای انحطاط قرنهای بعد جوامع اسلامی را به تحولات این دوره مربوط دانست اگر به طور خلاصه بخواهیم بگوییم این است که بعد از تیمور تا چندی کسی از مسلمانان برنخاست که پراکندگی ممالک اسلامی را جمع کند به طوری که در مصر سلاطین ممالیک حکومت داشتند و برای به دست آوردن قدرت بیشتر با یکدیگر کشمکش داشتند و دسته ای از ایوبیان و دستهای از ممالیک در پارهای از نقاط شام حکومت میکردند و امرای ایلخانی، آل جلایر، مظفریان، قراقویونلوها، تیموریان ... در عراق، ایران، بینالنهرین با هم جنگ داشتند و در آسیای صغیر نیز عثمانیان و بقایای سلوجوقیان و به سر و مغز هم میکوفتند. اتابکان و تاتارها در قسمتی دیگر از مصر و آفریقا با هم جنگ و گریز داشتند و سراسر اندلس به دست صلیبیان افتاده بود. تا این که بالاخره عثمانیان در آسیای صغیر نیرومند گشته و حکومت مقتدر سنی مذهب در جهان اسلام تشکیل دادند.
عثمانیان خلافت و سلطنت را جهت دوام و بقای حکومت خود توأم ساختند و بر عکس عباسیان شالوده حکومت خویش را به بهترین طرزی استوار ساختند و همین موضوع سبب شد که حکومت عثمانیان بیش از سایر دولتهای اسلامی دوام یابد و در ایران نیز حکومت مقتدر شیعه مذهب صفویه تشکیل شد و سپس قاجارها جای آن را گرفتند.
اوضاع فکری و عقیدتی مسلمین در دوره دوم به این صورت بود که چون حکومتها دائم در حال جنگ و جدال با یکدیگر بودند و این حکومتها برای دوام و بقا حکومت خویش به تأیید توده مردم نیاز داشتند سعی در راضی نگهداشتن مردم از خود مینمودند و مهمترین روش جلب رضایت مردم احترام به اعتقادات مذهبی آنان بود و کتابهای دانشمندان ضد فلسفهای امثال امام محمد غزالی بهترین راهنمای برخورد با فلسفه بود به همین خاطر ویژگی اصلی وضع فکری جامعه اسلامی در دوره دوم که بعد از حمله مغول آغاز شد سرکوب و مخالفت شدید فقها و مردم و حکام با اندیشههای آزاد و برخلاف چهار چوب دین رسمی میباشد که این وضع تا اوایل قرن چهاردهم هجری ادامه داشت در نتیجه همان طوری که قبلاً ذکرش رفت مسلمانان دچار رکود شدند البته در همین ایام اروپائیان بعد از رنسانس حیاتی دوباره یافته و با گامهای بلند راه ترقی و موفقیت و سیطره بر جهان را میپیمودند و در صنعت تکنولوژی علوم طبیعی و پزشکی پیشرفت چشمگیری کرده بودند. اکتشافات و اختراعات پیدرپی، هر روز افق تازهای را از دانشهای نو همراه با تسلط و قدرت بهره برداری بیشتر از طبیعت و بالتبع ثروت افزونتر در برابر اروپائیان میگشود. در عرصه فلسفه، سیاست نیز اندیشههای بدیع به منصه ظهور رسیده بود. اگر چه مسلمانان نیز به شیوههای گوناگون جنگ و آشتی و همزیستی و همسایگی پیوسته با کشورهای اروپایی ارتباط داشتند و از پیشرفتها و نوگراییهای آنها ناآگاه نبودند ولی بی آنکه در خود کمترین نیازی را به بهرهگیری از دستاوردهای آنها احساس کنند با بیاعتنایی کامل همچنان با حفظ وضعیت پیشین خود در دنیایی بسته و ایستا روزگار میگذراندند.
برتری همه سویه اروپا هرگز مورد اعتراف مسلمانان آن روزگار نبود بلکه باور آنان این بود که در شیوه زندگی و اصول حکومت داری و دانش برتر و بالاتر از دیگران می باشند یکی از نویسندگان آن زمان برخورد مسلمانان با غیر مسلمانان را چنین توصیف میکند: «ترکان و عربان، اندیشه رفتن به سرزمین کافران را برای بازرگانی به خود راه نمی دادند و در بهترین حالت به کافران اجازه می دادند تا به سرزمین آنان بیایند هنگامی که برقراری ارتباط امری ضروری بود مسئولیت گفتگو و تماس با آنها را که به علت کافر بودنشان وابسته به دارالحرب به شمار می آمدند به نامسلمانان یعنی شهروندان درجه دوم وامیگذاشتند» در بسیاری از نوآوریها هم وضع به همین سؤال بود. در استانبول یک یهودی برای نخستین بار چاپخانه کشور عثمانی را بنیان نهاد. در اصفهان تنها ارامنه از نهضت نوین چاپ برای نشر کتب مذهبی خویش بهره میگرفتند. البته در زمان پادشاهان صفوی تنی چند از درباریان به رشتههایی از دانش دلبستگی نشان دادند و برای پدید آوردن و اجرای برنامههای نوسازی کوششهایی انجام گرفت اما این اقدامات زودگذر و ناپایدار بودند و گامی سودمند به سوی نوسازی جامعه ایران به شمار نمیآیند. مسلمانان نه تنها خود از کشفیات جدید بهره نمیبردند بلکه در مواردی نیز استفاده از آن را منع میکردند در اوایل قرن 12 در امپراطوری عثمانی فرمانی صادر شد بر این پایه که طب جدید که از سوی برخی پزشکان نادان به کار گرفته شده کاری غیر قانونی است. در آن فرمان همچنین آمده است: «آن کسانی که پزشکی شیوه کهن را رها کرده و برخی از مواد دارویی به نام داروی نوین را به کار میبرند پزشکانی دروغین هستند که به گروه فرنگیان وابسته باشند».
در پارهای اوقات این ممانعت در قالبی مذهبی عنوان شده مهر تکفیر به آن میخورد که به کارگیری آموزشهای جدید نظامی در امپراطوری عثمانی از این جمله بود. میگفتند «اینها از اموری است که اسلام آنها را نمیشناسد و پیروزیهای اسلام بدون این گونه آموزشهای نوین نظامی صورت گرفته است. از نیرو نظام جدید بدعت محسوب میشود و هر بدعتی حرام است. این نوآوری وابسته به کافران است و دریافت آن جز تشبّه به کفاره نیست».
«و این در حالی است که از نظر مبانی اسلام هر کس به گروهی از مردم مانند شود در جرگه همانها قرار میگیرد».
در ایران نیز با اقدامات عباس میرزا در جهت نوسازی ارتش به کمک خارجیان دائماً مخالفت شده و نظام جدید مخالف اسلام معرفی شده است. گر چه شیوه فرنگی مآبانه و غیر معمول لباس پوشیدن آنها به این اعتراضات دامن میزد اما ریشه اصلی آن به خصومت برادران عباس میرزا با وی باز میگشت که برای حمله به او از دستاویز مذهبی که بسی کار آمدتر بود سود می جستند.
تغییرات جدید در نظام آموزشی نیز با مخالفت روبهرو میشد که مدارس رشدیه بارزترین نمونه آن است. رشدیه اولین فردی بود که پس از آشنایی با شیوههای جدید آموزش، شیوههای امروزی تعلیم الفبایی فارسی را ابداع کرد که با بکارگیری آن، دانشآموزان در مدت اندکی نزدیک به یکسال قادر به خواندن و نوشتن میشوند. در صورتی که پیش از آن، حروف الفباء مستقلاً آموزش داده نمیشد و سالها طول میکشید تا دانشآموزان بتوانند به درستی بخوانند و بنویسند.
مدارس رشدیه بارها تکفیر و تعطیل شد این در حالی بود که هیچ عالم سرشناس یا مرجع تقلیدی فتوا به کفر آنها نداده بود حتی خود علمای دینی بزرگی در تهران، عراق دست به تأسیس مدارس به سبک جدید جهت تدریس علوم دینی و سایر علوم نمودند و در سالهای بعد آیت الله بروجردی از تأسیس مدارس جدید حمایت نمودند. با این وجود باور عامه مردم غیر از این بود در یک مورد در توضیح مخالفت با مدرسه رشدیه گفته شد «نوباوگانی که به این سرعت و سهولت مطالب به آن بزرگی را فراگیرند مسلماً بعدها از دین برخواهند گشت و به کفر روی خواهند آورد».
چگونه شد که مسلمانها تا حدی به خود آمدند؟
در جواب باید گفت: اگر چه تعیین تاریخ دقیق آغاز یا فرجام جنبشهای فکری غالباً دشوار است و پیدا شدن این گونه جنبشها بیشتر به طور تدریجی و چه بسا ناآگاهانه و ناآشکار روی می دهد ولی رویدادی تاریخی جریان پیدایش یا نابودی جنبشها را تندتر یا کندتر میکند در جهان اسلام، این رویداد سرنوشت ساز، شکستهای نظامی بودند که مسلمین از غربیها خوردند این شکستها را می توان سرآغازی برای تحول در بینش و تفکر مسلمین این دوره دانست که با نمایان شدن ناتوانی و ضعفشان در برابر نیروهای غربی، احساس برتری آنها را متزلزل ساخت و موجب شد تا برای جبران آن، پذیرای فراگیری دانشهای نو و انجام اصلاحات شوند.
در عثمانی، یک سلسله شکستها پیدرپی نظامی از غرب در اوایل قرن 12 هجری وجدان ترکان عثمانی را تکان داد و رهبرانشان را که چند قرن به نیرومندی مملکتشان و درستی راه و رسم زندگی خویش مغرور شده بودند به جستجوی ریشههای ناتوانی خود واداشت. در مصر حمله ناپلئون به آن کشور در اوایل قرن 13 هجری، آغاز این مرحله جدید تلقی میشود در ایران نیز ناتوانی ارتش ایران در برابر قوای روسیه، عباس میرزا و ولیعهد فتحعلیشاه را به اجرای نوسازی واداشت. او را بنیانگذار نوگرایی در ایران میدانند وی خود احساساش را چنین بیان میکند «نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرد، چیست؟ موجب ضعفما و ترقی شما چیست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و در به کار بردن تمام قوی عقلیه متبحرید و حال آن که ما در جهل غوطهور بوده و به ندرت آینه را در نظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تأثیرات مفیدش در سر ما کمتر از شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری می دهد؟ گمان نمیکنم»
در این سخنان عباس میرزا دیگر نشانی از نخوت و تکبر پیشین دیده نمیشود، احساساش نمودی از احساس مردمان هم دورهاش و سؤالش سؤال قرن است. سؤالی که برای چندین قرن، همواره از مهمترین موضوعاتی بوده است که ذهن اندیشمندان مسلمان و مشرق زمین را به خود مشغول داشته و دارد. بدیهی بود که شوق و تلاش رهبران ممالک اسلامی برای جبران ناکامیهای نظامی نخست در راه اصلاح نیروهای نظامی به کار افتد. اما به زودی نهادهای دیگر جامعه را نیز در برگرفت، ابتدائاً این مطلب آشکار شد که اصلاح نیروهای نظامی بدون اصلاح وجوه دیگر زندگی اجتماعی و ایجاد و عوامل زیر بنایی پیشرفت اجتماعی ممکن نیست و سپس اقدامات انجام شده در جهت اصلاح همچون اعزام دانشجو به خارج راه را برای ورود اندیشههای نوین درباره دیگر حوزههای فعالیت اجتماعی باز کرد.
اعزام دانشجو به کشورهای اروپایی در شمار اولین اقداماتی بود که برای بهبود و جبران عقب ماندگیها و بیاطلاعیها صورت گرفت. در مصر محمد علی، خدیو مصر،که از طرف سلطان عثمانی به دفع حمله ناپلئون گماشته شده بود. به سبب نیاز دستگاه اداری و نظامی به کارشناسان و کار آزمودگان نزدیک به سیصد دانشجو را در مدت فرمانروایی خود (1844- 1809 میلادی) به اروپا فرستاد. در ایران نیز برای نخستین بار در سال (1811م) توسط عباس میرزا دانشجویانی به اروپا اعزام شدند در زمان ناصرالدین شاه این کار در حد گستردهای ادامه یافت.
تأثیر این اقدام در تحولات بعدی این جوامع در خور توجه است بسیاری از روشنفکران صدر اول این کشورها که در جهت اصلاح و نوسازی پیشگام بودند از میان همین دانشجویان برخاستند. ارمغان بسیاری از این دانشجویان، تنها علم و دانش و حرفه و فن نبود بلکه آنان کولهباری از سیاست و کلام و فرهنگ و اخلاق و آداب و رسوم اجتماعی غرب را همراه با احساس شیفتگی و اعجاب با خود آورده بودند که از بیگانگی و شکافی بزرگ میان دو فرهنگ حکایت میکرد. بدین ترتیب دیگر جامعه مسلمانان در دنیای حصار کشیده خود به سر نمیبرد و ناچار به رویارویی با تمدن و دانش جدید بود نیز موسسههای آموزشی جدید که در این کشورها تأسیس شدند نقشی هر چند اندک در انتقال فرهنگ غرب به ممالک اسلامی داشتند در مصر دانشگاه نوبنیاد مصر و در ایران مدرسه دارالفنون از جمله این موسسهها بودند موسساتی که روشنفکران زیادی را به جوامع مسلمانان تحویل دادند البته به روشنفکران تحصیل کرده. مقامات و کارمندان سفارتخانهها و بازرگانان را نیز باید افزود که سفرهایشان نتایج مشابهی داشت و این روند (انتقال فرهنگ) را سرعت میبخشید از برخی از این مسافران دیار فرنگ، سفرنامههایی در دست است که میتواند به روشنی احساسات و نگرش آنان را بازگو کند.
مطالبی که تا اینجا ذکر شد مختصری بود از نحوه اندیشه مسلمین از صدر اسلام تا آغاز دوران معاصر درباره موضوعاتی از قبیل علم و فلسفه و در کل درباره آزادی تفکر.
در دوران عصر حاضر (از حدود چند دهه پیش تا این زمان) به علت رشد سریع و اعجابآور تمدن صنعتی که از غرب منشأ گرفته است و همچنین این که دنیا در حال تبدیل شدن به دهکده کوچک جهانی میباشد در این دوره، دیگر مسلمین شدیداً تحت تأثیر نحوه تفکر غربی قرار گرفتهاند که این مسئله بر جهان بینی و سرنوشت دنیای اسلام تأثیر زیادی گذاشته است که بررسی این مسائل و تحولات بعدی دنیای اسلام در دوران معاصر بحث دیگری را می طلبد.
منابع:
1- تاریخ تمدن اسلام – از جرجی زیدان
2- عقلگرایی در تفاسیر قرن چهاردهم- از شادی نفیسی از انتشارات حوزه علمیه قم
3- تاریخ تمدن ویل دورانت
گردآورنده: عید محمد مفیدی